راشانامه
باسمه تعالی
با عرض سلام خدمت تمامی همراهان سایت وزین لست سکند، امروز پنجشنبه ۱ تیرماه ۹۶ که دقیقاً ۱ ماه از برگشت من و دوستم از سفر ۱۱ روزه به کشور زیبای روسیه میگذره، نوشتن این سفرنامه را آغاز میکنم.
شکلگیری ایده و آمادهسازی مقدمات سفر
همه چیز از اسفند سال ۹۵ شروع شد که یکی از همکلاسیهای دانشگاه بعد از مدتها که از هم بی خبر بودیم به منظور تبریک عید بهم زنگ زد و مفصل با هم صحبت کردیم. تو همین مکالمه متوجه شدیم که جفتمون خیلی وقته که به فکر یه سفر خارجی البته از نوع بدون تور و به یک مقصد غیرخَز(!) هستیم. نتیجه این مکالمه موافقت اصولی برای برنامه ریزی یه سفر در ماه اردیبهشت شد.
بعد از این تماس، ارتباطات سنگین تلگرامی شروع شد و هر روز یک ایده جدید و یک کشور جدید مطرح میشد و در نهایت در انتهای تعطیلات نوروز برای یک سفر ۱۱ روز و ۱۰ شب به روسیه (۵شب سنپترزبورگ و ۵ شب مسکو) به توافق نهایی رسیدیم.
قدم بعدی فراهم کردن مقدمات سفر مثل هتل، ویزا و بلیط بود. برا تاریخ مورد نظر ما هواپیمایی ماهان ارزانترین نرخ رو داشت اما طی تحقیقاتی که انجام داده بودیم متوجه شدیم فرودگاهی که پروازهای ماهان انجام میشه، پلیس مرز بسیار سختگیری داره و احتمال دیپورت برای ما که مجرد هم هستیم کم نیست؛ بنابراین هواپیمایی ایرفلوت رو انتخاب کردیم. هتل رو هم با توجه به امتیازشون تو سایت بوکینگ و تریپادوایزر از سایتهای ایرانی و با پرداخت ریالی رزرو قطعی کردیم.
برای ویزا هم از یه موسسه که به صورت تخصصی برای سفر به روسیه فعالیت میکنه کمک گرفتیم و حدود ۱۵۰ هزار تومن از چیزی که مابقی آژانسها بهمون گفته بودن، ارزونتر شد.
فقط بلیط بین مسکو و سن باقی مونده بود. برای این مسیر هم میشد پرواز گرفت و هم از قطار استفاده کرد. ما با در نظر گرفتن جمیع شرایط و با توجه به قیمت بالاتر پرواز، محدودیت بار، اتلاف وقت زیاد به دلیل دوری فرودگاهها از مرکز شهر و از همه مهمتر تجربه منحصر به فرد قطار سواری در یک کشور خارجی، مسیر ریلی رو انتخاب کردیم.
سایتهای زیادی برای خرید بلیط قطار روسیه وجود داره ولی یادتون باشه که همگی سایت واسطه هستن و برای اینکه بلیط رو با قیمت واقعی بگیرین باید از سایت شرکت راهآهن روسیه به نشانی http://pass.rzd.ru استفاده کنین. برای پرداخت مبلغ بلیط هم از سایتهایی که پرداخت ارزی رو با کارمزد انجام میدن، کمک گرفتیم.
در نهایت و تقریبا ۱ ماه قبل از شروع سفرمون تمام کارها انجام شده بود و تنها کاری که باید میکردیم یادگیری الفبای روسی و مشخص کردن جاهایی که باید میرفتیم و علامت گذاریشون تو نقشه بود که هر دوی این کارها رو تا حد ممکن انجام دادیم.
شروع سفر
سرانجام روز موعود فرا رسید! پروازمون تاریخ ۲۸ اردیبهشت ساعت ۳:۳۰ بامداد انجام میشد. قرارمون با دوستم ساعت ۱۰ شب مترو توحید بود، اون شب آخرین موعد تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری بود و خیابونها حال و هوای خاصی داشتن. با استفاده از تپسی و کد تخفیفی که داشتیم با ۱۵ هزار تومن ناقابل به فرودگاه امام رفتیم. تو مسیر فرودگاه هم با راننده که به فردی غیر از فرد مورد نظر ما میخواست رای بده کلی جروبحث کردیم و خندیدیم و اصلا نفهمیدیم چطوری رسیدیم فرودگاه.
تو فرودگاه هم که تحویل بار و گرفتن ارز مسافرتی به خوبی پیش رفت و در نهایت ساعت ۳:۳۵ هواپیمای تقریبا جدید ایرفلوت از زمین کنده شده و به سمت مسکو به پرواز دراومد.
ساعت پرواز با زمان اقامه نماز صبح تلاقی پیدا کرده بود و ما که تجربه خاصی تو این زمینه نداشتیم مدام با خودمون در حال کلنجار بودیم که چطوری به مهماندار بفهمونیم میخواهیم نماز بخونیم. تو همین فکرا بودیم که یه آقایی از جلوی هواپیما رفت انتها و خیلی شیک و مجلسی یه تیکه پارچه سجادهطور از مهماندار گرفت و شروع کرد به نماز خوندن و ما هم بعد از دیدن این صحنه شیر شدیم و دویدیم به سمت انتهای هواپیما و بعد از اون آقا فریضه نماز صبح رو به جا آوردیم و بدین وسیله پرچم اسلام رو در قلب هواپیمایی ملی روسیه فرو نشاندیم.
پذیرایی پرواز هم نسبتا خوب بود و مهماندارهای بیش از حد مودب پرواز هم از هیچ کمکی دریغ نمیکردن، به خصوص یکیشون که اسمش تو فرهنگ ما خیلی بد تلقی میشد و خیلی هم کم سن و سال بود، کلی باهاش گرم گرفتیم و البته آبمیوه اضافی. واقعاً اسمش هیچ ربطی به جنس رفتاراش نداشت!
حدود ساعت ۶ صبح هواپیما تو فرودگاه شرمیتیوا مسکو به زمین نشست. سر قضیه دیپورت و سوال و جواب های پلیس، استرس گرفته بودیم و کلی با دوستم هماهنگ کردیم که هر سوالی پرسید چه جوابی بدیم و هماهنگ باشیم. با ترس و لرز وارد گیت پلیس شدیم و خانم محترم پلیس تقریباً بدون اینکه حتی نگاهمون کنه و کلمهای بینمون رد وبدل بشه پاسمون رو مهر کرد و یه برگه بهمون داد که باید تا انتهای سفر نگهش میداشتیم.
بعد از تحویل گرفتن چمدونها با استفاده از روبلهایی که با خودمون از ایران آورده بویم یه سیم کارت مگافون که ۵ گیگ اینترنت داشت به مبلغ ۳۰۰ روبل(۲۰ هزارتومن) خریداری کردیم.
حدود ساعت ۷:۳۰ از فرودگاه بیرون اومدیم و منتظر اتوبوس شماره ۸۵۱ شدیم تا به اولین ایستگاه مترو برسونتمون. توی اتوبوس هم با بدبختی به شاگرد راننده فهموندیم که ۲تا بلیط میخوایم و در نهایت اولین سفر درون شهریمون تو روسیه آغاز شد.
نکته جالب تو اتوبوس دیدن تعداد زیادی از مهماندارهای خانم و آقای ایرفلوت بود که با همون یونیفرمشون به سمت خونشون میرفتن و گویا بر خلاف ایران، شرکتشون ترانسپورت شخصی برای این بندگان خدا در نظر نگرفته.
بعد از طی کردن مسیر نسبتا طولانی و البته هیجان انگیز به ایستگاه آخر اتوبوس که همون ایستگاه اول خط سبز مترو (ایستگاه rechnoy vokzal) میشد، رسیدیم. با استفاده از تحقیقاتی که از قبل انجام داده بودم بهترین گزینه برای استفاده از مترو تو مسکو، خرید کارت Troika بود که به هر میزان میخواستیم امکان شارژش بود و در هر بار استفاده مبلغ ۳۵ روبل ازش کم میشد. بابت خود کارت هم مبلغ ۵۰ روبل باید به عنوان ودیعه پرداخت میکردیم که قابل برگشت هم بود.
با نشون دادن تصویر زیر به متصدی بلیط فروشی و دادن دو اسکناس ۵۰۰ و ۵۰ روبلی، فروشنده متوجه منظورمون شد و یه کارت که ۵۰۰ روبل شارژ شده بود رو بهمون تحویل داد.
کارت مترو ترویکا
خوبه که همین جا به این نکته اشاره کنم که برای استفاده از مترو تو روسیه حتما برنامه Yandex Metro رو گوشیتون نصب کنید و کلا ۳ تا برنامه موبایلی خیلی به کار ما اومد که یکیش همینی بود که خدمتتون عرض کردم و دومیش طبیعتا گوگل مپ و یه برنامه دیگه که در ادامه سفرنامه بهش اشاره خواهم کرد.
شبکه ریلی مسکو واقعا گسترده و پیچیده است. تو تصویر زیر نقشه مترو مسکو رو ملاحظه میفرمایید، مهمترین خط مترو مسکو از نظر من همون خط قهوهای رنگه که به صورت رینگ هستش و نکته جالب اینه که هم گوگل و هم یاندکس تو مسیریابی از این خط کمکی نمیگیرن در حالی که ممکنه با استفاده از این خط چندین ایستگاه مسیر نزدیک تر بشه. درنتیجه برای مسیریابی مترویی تو مسکو علاوه بر یاندکس از هوش خودتون هم کمک بگیرین و نزدیکترین مسیر رو انتخاب کنید.
نقشه مترو مسکو
سوار مترو شدیم و با سلام و صلوات زیاد به دلیل سرعت و صدای سرسامآور قطار با استفاده از یه تغییر خط کوچولو، در ایستگاه Komsomolskaya که فاصله خیلی کمی با ایستگاه قطار سن داره از مترو پیاده شدیم.
ساعت حدوداً ۱۰ شده بود و تا زمان حرکت قطار سن هنوز ۴ ساعتی باقی مونده بود. از فرصت استفاده کردیم و به یکی از شعبههای Seber Bank رفتیم و مقداری دلار به روبل چنچ کردیم و بعد از اون تو یه پارک که نزدیک بانک بود نشستیم.
بعد از استراحت یکی دو ساعته روی نیمکتهای پارک و استفاده از هوای مطبوع اون روز مسکو به سمت ایستگاه راهآهن برگشتیم و تو راه وارد یه فروشگاه مواد غذایی شدیم تا مقداری خوردنی به عنوان نهار و تنقلات بین راهی بخریم. اقلامی که میخواستیم رو انتخاب کردیم و آوردیم پای صندوق که حساب کنیم. خانم صندوقدار بارکدها رو اسکن کرد و یه کلمه هم به روسی (که البته بعدها متوجه شدیم خیلی هم روسی نبوده کلمه!) با لحن سوالی ازمون پرسید که ما نفهمیدیم و مثل پت ومت فقط بهش لبخند زدیم. پول رو بهش دادیم ولی هر چقدر نگاه کردیم اثری از نایلونی که بشه چیزهایی که خریدیم رو توش بذاریم، ندیدیم.
کلی تمرکز کردیم و یه نفس عمیق کشیدیم تا بالاخره متوجه شدیم ابتدای صف صندوق و اون زیرمیرها نایلون وجود داره ولی خیلی کسی ازش استقبال نمیکنه. دوستم با اعتماد به نفس کامل برگشت اول صف و یه نایلون برداشت و تا اومد که وسایلمون رو توش بذاریم، خانم بداخلاق صندوقدار شروع به داد و بیداد کرد سر ما. چه گناهی مگه مرتکب شده بودیم؟! همه هم یه جوری نگاهمون میکردن مثل اینکه دزد گرفتن. با ترس و لرز بهش میگفتیم “اسپیک انگلیش بابا” ولی دریغ از یه کلمه غیرروسی! خلاصه با کلی بدبختی و نشون دادن یه سکه ۵ روبلی بهمون فهموند که نایلون پولیه و ما همون اول باید نایلون رو برمیداشتیم تا تو حسابمون منظورش میکرده. بالاخره با مشقت فراوان از اون مخمصه نجات پیدا کردیم و بعدها فهمیدیم اون کلمه نه چندان روسی “پاکِت؟” هستش که تو تمام فروشگاههای روسیه موقع حساب کردن ازت میپرسن و ۹۵% مردم هم جواب منفی میدن، چون خودشون یه زنبیل همراهشون آوردن.
بعد از رقم خوردن این خاطه شیرین(!) وارد ایستگاه قطار شدیم و تنقلاتی که با سختی فراوان خریده بودیم رو با ولع تمام بر بدن زدیم و چند دقیقه قبل از ساعت ۲ به سمت قطارمون رفتیم. مامور قطار که جلوی درب ورودی ایستاده بود صرفا شماره پاسپورتهامون رو با دستگاهی که دستش بود چک کرد و در نهایت وارد قطار شدیم و در کوپهمون مستقر شدیم. تو کوپه یه پکیج که شامل آب معدنی، چشمبند، پاشنهکش و دمپایی پارچهای بود برای هر نفر قرار داده شده بود.
حالا نوبت این بود که تخیلمون رو به کار بگیریم و چهره افرادی که میخوان تا چند دقیقه دیگه وارد کوپه بشن و همصحبت ۴ ساعتمون بشن رو تصور کنیم. برای اینکه با همسفرهامون همصحبت بشیم تدارک لازم رو از هفته ها قبل دیده بودیم و حدود یک کیلو پسته کله قوچی و شوری که از تواضع تهیه شده بود رو آماده کرده بودیم. (البته این سوغاتی برای تمام افرادی که ممکن بود در طی این ۱۱ روز باهاشون مواجه و لازم باشه که همصحبت بشیم، فراهم شده بود).هر دو چشم به در کوپه دوخته بودیم تا ببینیم این دو همسفر روس ما چه کسانی هستند. خوشبختانه مدت زمان زیادی لازم نبود که با واقعیت روبرو بشیم. ۲ خانم بسیار محترم و با شخصیت وارد کوپه شدن و ورودشون باعث شد که ما کل مسیر ۴ساعته تا سن رو خودمون رو به خواب بزنیم تا همه اون تصوراتی که ماه ها از روسیه توی ذهنمون ساخته بودیم بیشتر خراب نشه. توضیح بیشتری نمیدم و توجه شما رو به تصویر همقطاران عزیزمون جلب میکنم.
هم کوپهایهای عزیز!
قطارهایی که در مسیر مسکو-سن وجود داره به ۲ نوع تندرو(۴ ساعت در مسیر) و عادی (۸ ساعت در مسیر) تقسیم میشن. ما برای رفت از قطار تندرو و برای برگشت از قطار شبرو عادی استفاده کردیم. قیمت بلیط رفت و برگشت قطار برای هر نفر ۲۵۰ هزار تومن بود. مسیر بین دو شهر خیلی زیبا بود و دهکده و روستاهای سرسبزی توی مسیر بودند.
قطار با سرعت مسیر تقریباً ۷۰۰ کیلومتری رو طی کرد و راس ساعت ۶ بعدازظهر به شهر زیبای سنپترزبورگ رسیدیم. بعد از پیاده شدن از قطار با توجه به استراحت نسبتاً خوبی که کرده بویم، تصمیم گرفتیم مسیر حدوداً نیم ساعته تا هتل رو پیاده طی کنیم و فضای شهر دستمون بیاد.
ساختمانهای شهر بسیار قدیمی و در عین حال زیبا بودند. توی مسیری که ما تا هتل رفتیم احتمالاً برای حفظ هویت تاریخی شهر و توریستپسندتر بودن خبری از ساختمانهای بلند مرتبه نبود.
به هتلمون که اسمش Rinaldi Olympia بود رسیدیم، ورودی محقر هتل کمی تو ذوقمون زد ولی اخلاق خوب رسپشن و انگلیسی بلد بودنش(!) و تمیزی نسبی اتاق ها باعت شد ذهنیتمون مثبت بشه.
فردا تو ایران انتخابات ریاست جمهوری برگزار میشد و ما از ۲ موضوع خیلی ناراحت بودیم. یکی اینکه خودمون امکان شرکت در انتخابات رو نداریم و دیگری اینکه کاندیدای مورد نظر ما رای نیاره و ادامه سفرمون با تلخی همراه بشه. در این لحظات به فکرم رسید که سایت سفارت ایران تو روسیه یه چک بکنم. و چه خوب که این کار رو کردم! چون تو سایت یه اطلاعیه اومده بود که صندق سیار رایگیری بین ساعت ۱۱ تا ۳ فردا تو انجمن دوستی ایران و روسیه تو سن مستقر میشه و با پاسپورت هم امکان رای دادن وجود داره. آدرس صندوق رای رو تو نقشه ستارهدار کردم و به خوابی عمیق فرو رفتیم که فردا برنامهی مفصلی در پیش بود.
با شروع صبح و صرف صبحانه، از هتل بیرون اومدیم. اولین برنامه امروزمون استفاده از تور شهری رایگانی بود که از قبل رزرو کرده بودیم. این تور رایگان به صورت پیادهروی و توسط تعدادی از جوانهای با ذوق و اطلاعات سن برگزار میشه. تور هر روز و در هر شرایط آب و هوایی انجام میشه، فقط لازمه قبلش تو سایت موسسه به نشانی www.petersburgfreetour.com با انتخاب روز مورد نظر و تعداد نفرات رزرو تور را انجام داد.
محل قرار برای انجام تور میدان کاخ (Palace Square) و در ساعت ۱۰:۳۰ بود. از هتل تا میدان کاخ حدود ۴۵ دقیقه پیادهروی بود که با توجه انرژی زیادی که داشتیم و هوای مطبوع آن روز سن تصمیم گرفتیم پیاده تا محل قرار بریم. خیابانها با توجه به اینکه آخرین روز کاری هفته بود نسبتاً شلوغ بود. تمیزی خیابانها و رعایت مقرارت راهنمایی-رانندگی و احترام به عابر پیاده توجهمون رو به خودش جلب کرده بود. در مسیر با مجسمه مندلیف هم مواجه شدیم؛ کنار مجسمه، بر روی دیوار جدول مندلیف هم حک شده بود. به یاد دوران دبیرستان و شوخیهامون با عنصر Zr افتادیم.
مجسمه و جدول مندلیف!
حدود ساعت ۹ به میدان پالاس رسیدیم. فضای بسیار زیبا و آرامشبخشی داشت، درمیانه میدان ستون الکساندر به ارتفاع حدود ۵۰ متر قرار داره و و درگوشهای دیگر میدان کاخ زمستانی و موزه آرمیتاژ هستند. توریستهای زیادی مشغول عکاسی و سلفی گرفتن بودند، ما هم از فرصت استفاده کردیم و مشغول گرفتن اولین سری از عکس و سلفیهامون شدیم.
میدان قصر
راس ساعت ۱۰:۳۰ سر و کلهی راهنمای تورمون، که پسری خوش قد و بالا به همراه تابلوی مخصوص موسسهشون بود، پیدا شد. اسمش “وِلاد” بود. حدود ۴۰-۳۰ نفر دیگه که از ملیتهای مختلف بودند برای تور اون روز ثبت نام کرده بودند. ولاد خیلی خیلی روان انگلیسی صحبت میکرد و اولش با تک تک افراد شروع به خوش و بش کرد؛ به ما که رسید از ایران کلی تعریف کرد و گفت که دو بار هم ایران اومده. بعد از تموم شدن حال و احوالها، مسیری که قرار بود طی کنیم رو بهمون توضیح داد و گفت که تور کاملا رایگانه ولی خب هر کسی دوست داره میتونه بهش انعام بده.
تور از میدان کاخ و از جلوی موزه آرمیتاژ شروع میشد و در ادامه با عبور از کنار موزه به کنار رودخانه رفتیم و از منظره زیبای آن حسابی لذت بردیم. ولاد در مورد جزایری که در سمت دیگه رودخانه و همچنین پل معروف سن که نیمه شب برای عبور کشتیها باز میشه، توضیحات مفصلی بهمون داد.
رودخانه سن
در ادامه به سمت مجسمه برنزی که جز نمادهای سنپترزبورگه رفتیم، این مجسمه به سفارش سرکار خانم کاترین کبیر و از روی چهره پیتر کبیر ساخته شده. سنگ زیر این مجمسه که وزنی حدود ۱۵۰۰ تُن داره، سنگینترین سنگیه که به دست بشر و بدون کمک از هیچ وسیلهای جابجا شده است.
مجسمه برنزی
با طی کردن مسافتی نسبتاً کوتاه به جلوی کلیسا اسحاق مقدس رسیدیم. این کلیسا بزرگترین کلیسای ارتدکس روسیه و چهارمین آنها در دنیا است.
کلیسای اسحاق مقدس
با توضیحات مفصل ولاد و به همراه باقی اعضای گروه به پر جنب و جوش ترین خیابان سن یعنی نوسکی رسیدیم. این خیابان همیشه مملو از توریسته و کافهها و فروشگاههای متعددی در تمامی مسیر ۴٫۵ کیلومتری این خیابان وجود داره. با کمی پیادهروی در طول نوسکی به یکی از کانالهای آبی که از زیر این خیابان عبور میکنه رسیدیم. کشتیها و قایقهای تفریحی زیادی از آن جا در حال عبور بودند که برای تعدادی از سرنشیناشون دست تکون دادیم و اونا هم کلی استقبال کردند.
ولاد و رودخانه!
در تمام مدت این تور مجانی به این فکر میکردیم که اگر قرار بود ولاد بابت این توضیحاتش پول بگیره دیگه چقدر انرژی میگذاشت؟! به قدری صحبتهای این آدم دقیق، مفصل و به همراه نکات طنز بود که اصلا نفهمیدم ۳ ساعت زمان تور چی جوری گذشت. در نهایت توضیحات ولاد تموم شد و انصافاً به غیر از ما (!) باقی افراد تور انعام خوبی بهش دادند. (البته ما هم به عنوان انعام باهاش یه سلفی گرفتیم، امیدوارم خاطره خوبی از ایرانیها با این کارمون براش باقی مونده باشه!)
ساعت نزدیک ۲ شده بود و حدود یک ساعتی تا پایان زمان رایگیری در حوزه سن وجود داشت. نقشه رو نگاه کردیم ومتوجه شدیم با ۱۰ دقیقه پیادهروی میشه به محل رای گیری رسید.
محل رایگیری “انجمن دوستی ایران و روسیه” بود که وابسته به رایزنی فرهنگی سفارت ایران در روسیه است. مسئولان شعبه اکثراً دانشجویان ساکن روسیه بودند که با دادن پاسپورتهامون به اونها، تعرفههای رای رو ازشون گرفتیم و با نوشتن نام کاندیدای مورد نظرمون آرا رو تو صندوق انداختیم.
حضور اقشار مختلف پای صندوقهای رای
به این ترتیب برنامه نیم روز اولمون با موفقیت و طبق برنامه پیش رفت و بعد از خوردن ناهار با مترو به هتل برگشتیم تا بعد از کمی استراحت آماده برنامه عصرگاهی و شبانهمون بشیم.
قیمت بلیت مترو تو سنپترزبورگ ۴۵ روبله و بلیط ها هم به صورت ژتون فلزی هستند که باید دقت کرد با سکه اشتباه گرفته نشن.
موقع استراحت تو هتل مشغول سرچ و چک کردن برنامههامون بودم که چشمم به تبلیغ برنامه UBER افتاد، بدون معطلی به وسیله شماره سیم کارت روسیمون نصبش کردم. به صورت امتحانی مسیری که ظهر با مترو به هتل برگشته بودیم روچک کردم. نتیجه غیر قابل باور بود! ما با مترو ۹۰ روبل پول بلیط داده بودیم و این در حالی بود که میشد با اوبر و قیمت ۱۱۲ روبل این مسیر رو طی کنیم. پس اپلیکیشن سومی که تو قسمت های قبلی گفتم که واجبه تو روسیه نصب کنید قطعاً UBERه.
برنامه بعد از ظهرمون رفتن به شو باله Swan Lake بود. بلیت این نمایش رو از ایران و از سایت maximilian.ru خریده بودیم. نمایش در سالن Alexandrinsky که حدوداً ۱۸۰ سال قدمت داره انجام میشد. تاسالن حدود نیم ساعتی راه بود و تصمیم گرفتیم پیاده بریم. شنیده بودم که برای رفتن به این جور مراسمات مثل باله یا اُپرا باید لباس رسمی و مرتب پوشید. در نتیجه بی خیال تیشرت شدم و از دوستم هم خواهش کردم اون لباس قرمز تیم منچستریونایتد که از صبح تنش بوده رو عوض کنه و اونم اطمینان داد که یه لباس ویژه برای امشب در نظر گرفته.
تو لابی هتل منتظر دوستم نشستم، وقتی از اتاق اومد بیرون دیدم که لباس ویژهای که قولش رو داده بود لباس راه راه تیم بارسلوناس! کلی با هم بحث کردیم که لباسش رو عوض کنه ولی در نهایت قانعم کرد تو محیطهای هنری باید آوانگارد بود و به این ترتیب به همراه لیونل مسی راهی سالن شدم.
با پیادهروی نسبتاً طولانی که انجام دادیم به محل سالن رسیدیم، ساختمان سالن معماری خیلی زیبایی داشت.
سالنAlexandrinsky (اینترنت)
با نشان دادن پرینت بلیتهامون وارد سالن شدیم، و یه نگاهی به افرادی که تو لابی منتظر شروع برنامه بودن انداختیم. تقریباً همه لباس مناسب برنامه پوشیده بودند و لباس بارسلونا یه مقداری تو اون جمع عجیب جلوه میکرد!
با راهنمایی مسئولان سالن محل صندلیهامون رو پیدا کردیم و مستقر شدیم. راس ساعت مقرر نمایش شروع شد. داستان این باله رو ویکیپدیا این جوری تعریف کرده:
نمایش با جشن تولد ۲۱ سالگی شاهزاده زیگفرید (Siegfried) شروع میشود. در این سن شاهزاده باید کسی را به همسری برگزیند، در حالی که شاهزاده مردد و بیمناک به کنار دریاچهای پناه میبرد، متوجه قوی بسیار زیبایی میشود که توسط دستهای دیگر از قوها احاطه شده. در گرگ و میش غروب آفتاب ملکه قوها به زنی زیبا به نام اودِت (Odette) تبدیل میشود. شاهزاده میفهمد جادوگری شیطانی به نام وان روثبارت (Von Rothbart) اودت و دخترکان ندیمه او را به قوهایی تبدیل کرده که تنها در طول شب میتوانند به صورت انسان درآیند و دریاچه نیز در حقیقت چیزی جز اشک چشم پدران و مادران دخترکان ندیمه نیست.
اودت به شاهزاده میگوید که تنها اگر مردی که قلبی پاک دارد به او ابراز عشق کند طلسم باطل خواهد شد، اما پیش از آنکه شاهزاده بتواند عشق خود را آشکار کند جادوگر بدطینت ظاهر میشود و او کسی جز یکی از اساتید و پیشکسوتان شاهزاده جوان نیست. جادوگر فرمان میدهد قوها در دریاچه به رقص آیند و بدین ترتیب مانع تماس اودت و شاهزاده میشود.
روز بعد مادر شاهزاده به او دستور میدهد عروسی انتخاب کند، اگرچه شاهزاده در ابتدا قادر به انتخاب نیست اما جادوگر با طلسمی دیگر دختر خود، اودیل (Odile) را به ظاهر اودت درمیآورد و شاهزاده عشق خود را به او ابراز میکند. اودت واقعی که در جایی مخفی شده و شاهد این صحنهاست اندوهناک به سمت دریاچه میدود، واکنش او شاهزاده را متوجه فریب جادوگر میکند و در پی اودت روان میشود.
درحالیکه اودت و ندیمهگانش اندوهگین در دریاچه شناورند شاهزاده حیله جادوگر را برای او توضیح میدهد و اودت او را میبخشد اما جادوگر سوگند و ابراز عشق شاهزاده به دخترش را یادآوری میکند. شاهزاده و اودت دست در دست هم وارد دریاچه میشوند، طلسم باطل میشود و قوهای ندیمه به انسان تبدیل میشوند، ندیمهها جادوگر و دخترش را به دریاچه پرتاب میکنند و آنها در آب غرق میشوند. گروه ندیمهها در کنار دریاچه روح شاهزاده و اودت را میبینند که از دریاچه خارج شده و به سمت بهشت پرواز میکنند.
نمایش دو ساعت و نیم ادامه داشت و طی این مدت ۲ بار هم آنتراکت داده شد. حقیقتاً به جز شروع نمایش که همه چی برامون تازگی داشت و همچنین چند صحنه که بالرین اصلی تقریباً رو ناخن پاهاش قرار داشت و مثل فرفره میچرخید، خیلی جذابیت خاصی برامون نداشت. ولی از اجرای موسیقی زنده (به خصوص اینکه ما بالا بودیم و گروه موسیقی رو میدیدیم) به نحو احسن لذت بردیم. خلاصه کلام اینکه برای ما خیلی حظ بصری نداشت ولی تا دلتون بخواد حظ سمعی بردیم!
بعد از پایان نمایش دیگه انرژی چندانی برامون نمونده بوده، با رفتن به یه سوپرمارکت و خرید مقداری خوردنی برای شام، به هتل برگشتیم و برای شروع یک روز پر برنامه دیگه به استراحت پرداختیم.
روز سوم حضورمون در روسیه با صرف صبحانه مختصر هتل و همچنین تنقلاتی که خودمون داشتیم، آغاز شد. برنامه امروز صبحمون رو بازدید از موزه آرمیتاژ در نظر گرفته بودیم. انرژی بسیار زیاد و هوای بسیار مطبوع باعث شد که باز هم با پای پیاده به سمت موزه بریم. این بار سعی کردیم مسیر متفاوتی رو انتخاب کنیم تا کوچه و خیابانهای جدیدی رو ببینیم. به دلیل تعطیلی روز شنبه خیابان ها نسبت به دیروز خیلی خلوت بودند.
با رسیدن به میدون کاخ، وارد موزه شدیم و ۲ عدد بلیط که قیمت هر کدوم ۷۰۰ روبل (حدود ۵۰ هزار تومان) بود، خریدیم. موزه هرمیتاژ در سال ۱۷۶۴ و با خرید بیش از دویست نقاشی در اروپا، توسط کاترین کبیر شروع به کار کرد. موزه آرمیتاژ شعبههایی در آمستردام، لندن و لاس وگاس نیز دارد.
مساحت موزه و تعداد سالنهاش خیلی خیلی زیاده و برای تماشای با دقتشون شاید ۱ هفته هم کم باشه. هر گونه توضیحی به نظرم اضافه است و تصاویر ادامه، گویای بخش کوچیکی از این موزه دیدنیه.
قسمتی از موزه به نام ایران بود که تعداد محدودی کاسه و بشقابهای قدیمی و همچنین تعدادی تابلو از نقاشان ایرانی وجود داشت. سه عدد ازتابلوها به تصویر فتحعلیشاه قاجار اختصاص داشت!
فتحعلی شاه در آرمیتاژ
بعد حدود ۵ ساعت موزه گردی، و رسیدن انرژیمون به پایینترین حد ممکن از موزه خارج شدیم و وارد محوطه میدان کاخ شدیم. وسط میدان استیج بر پا شده بود و هنرمندانی اون بالا مشغول نواختن ساز و آواز خوندن بودند. دور استیج هم تعداد زیادی آدم در رنج های سنی مختلف ایستاده بودند. البته یک ویژگی مشترک داشتند که همگی کفش اسکیت پاشون بود. با خوندن پارچهنوشتهها متوجه شدیم فستیوال محلی اسکیت در حال برگزاریه. یه تعداد آدم هم اونجا بودند که به هر کی اسکیت پاش بود تیشرت سبز رنگ میدادند تا همه متحدالشکل باشند. دوستم با خوش شانسی تونست یه تیشرت بگیره ولی من هر چقدر به طرف اصرار کردم افاقه نکرد و مدام به پاهام اشاره میکرد که باید اسکیت داشته باشی.
در نهایت بعد از این که از میدان خارج شدیم و همون اطراف ناهارمون رو خوردیم متوجه شدیم که همه اسکیتسواران در حال خروج از میدان و رفتن به مقصدی مشخص هستند که صحنه خیلی جالب رو رقم زده بود.
جمعیت اسکیتسواران مقیم سنپترزبورگ
با بلیط مجموعه اصلی آرمیتاژ، میشد از موزه دیگهای که در ضلع جنوبی میدان کاخ قرار داشت هم بازدید کرد. این موزه در سالهای اخیر ساخته شده بود و معماری بسیار زیبا و مدرنی داشت و بیشتر تابلوهایی از نقاشان سرتاسر دنیا را به نمایش گذاشته بود.
با خروج از موزه به سمت خیابان نفسکی راه افتادیم، شب یکشنبه بود و خیابان مملو از جمعیت و گروههای موسیقی با فاصله کمی از هم مشغول هنرنمایی بودند.
بعد از پیادهروی چند دقیقهای به کلیسای کازان رسیدیم. این کلیسا بین سالهای ۱۸۰۱ تا ۱۸۱۱ میلادی ساخته شده و جز مهمترین کلیساهای روسیه است. با ورود به کلیسا متوجه شدیم مراسم مذهبی خاصی در حال برگزاریه و چندتا خانم و آقا هم در طبقه دوم مشغول خواندن آوازهای مخصوص به کلیسا هستند. واقعا فضای روحانی و آرامشبخشی حکمفرما شده بود.
نمای داخلی کلیسای کازان
نمای بیرونی کلیسای کازان
نمای بیرونی کلیسای کازان
بعد از بیرون آمدن از کلیسا به هتل برگشتیم تا استراحت کوتاهی انجام بدیم. برای امشب تصمیم داشتیم تا دیروقت اطراف خیابان نوسکی و میدان قصر باشیم و در نهایت ساعت ۱ بامداد شاهد باز شدن پلها باشیم.
بعد از انجام استراحت تصمیم گرفتیم برای اولین بار از اوبر استفاده کنیم، خیلی راحت مبدا و مقصد رو مشخص کردیم و راننده و مدل و پلاک ماشین مشخص شد. اتفاق جالبی هم که افتاد این بود که به مناسبت سفر اول، هزینه رایگان شده بود و خلاصه با یه هیوندای سولاریس مدل بالا و یه رانندهی خیلی با حال به صورت رایگان به میدان کاخ رفتیم. انصافاً خیلی چسبید.
فضای میدان و همچنین خیابان نوسکی فوقالعاده دیدنی شده بود؛ گروههای زیادی با انواع آلات موسیقی هنرنمایی میکردند و مردم هم به تماشا و همراهی با اونا مشغول بودند.
هنرنمایی هنرمندان و همراهی مردم
با نزدیک شدن به نیمهشب به سمت پل Palace که در پشت میدان کاخ و موزه آرمیتاژ قرار داره، رفتیم. در حقیقت این پل جزیره واسیلوسکی را به میدان کاخ متصل میکنه و مثل همه پلهایی که بر روی رودخانه نوا قرار گرفته در ساعاتی از نیمه شب برای عبور کشتیها باز میشه.
جمعیت بسیاز زیادی اطراف پل جمع شده بود و همه منتظر لحظه موعود بودند، در نهایت در ساعت ۱ بامداد پل باز شد و موجی از شادی بر فضا حاکم شد. البته من حدس میزدم باز شدن پل با کف و جیغ و هورای مردم همراه بشه که حدسم کاملا اشتباه بود و ماجرا در فضایی نسبتاً آرام به پایان رسید.
در انتظار باز شدن پل
ساعت حدوداً ۲ شده بود و انرژی برای پیادهروی برامون باقی نمونده بود.لذا دوباره دست به دامان اوبر شدیم و از همون کنار پل با حدود ۸هزار تومن برای هر دو نفرمون به هتل برگشتیم و به این ترتیب روز سوم هم به پایان رسید.
برنامهمون برای شروع روز چهارم، بازدید از باغ پترهوف و خلیج فنلاند بود. برای رفتن به این محل هم از مسیر زمینی میشه استفاده کرد و هم از مسیر آبی. برای رفتن از طریق مسیر آبی از دکههایی که کنار رودخانه نوا هستند میشه کمک گرفت. ما تصمیم داشتیم با مترو و اتوبوس مسیر رو طی کنیم.
با کمک گوگل فهمیدیم که باید در ایستگاه AVTOVO که در خط قرمز مترو قرار داره، از قطار پیاده بشیم و اونجا از اتوبوس استفاده کنیم. با پیاده شدن از مترو متوجه شدیم به جای استفاده از اتوبوس میتونیم از ونهایی که با قیمت کمی بالاتر از اتوبوس ولی با سرعت بیشتر به سمت باغ میرن، استفاده کنیم.
با خرید بلیت ۷۵۰ روبلی وارد مجموعه شدیم. اول به سمت ساحل خلیج فنلاند که قسمت شمالی باغ قرار داره رفتیم و از تماشای دریا و آسمان تقریباً همرنگ حسابی لذت بردیم.
خلیج فنلاند
خلیج فنلاند
بعد به سمت محوطه اصلی باغ اومدیم و از فوارههای و مجسمههای طلایی رنگ معروف بازدید کردیم و تا جان در بدن داشتیم عکس و سلفی گرفتیم!
یه خاطره جالبی هم در مورد خرید بستنی برامون رقم خورد. طبق معمول تابلوی قیمت غرفه بستنیفروشی به زبان روسی بود و ما با توجه به عکس حدس زدیم که قیمت بستنی حدود ۱۷ هزار تومنه. غافل از اینکه اونجا قیمت ۱ اسکوپ بستنی رو نوشته و ما هم با خرید دو بستنی ۳اسکوپه با صورتحساب حدود ۱۰۰ هزار تومنی مواجه شدیم. البته انصافاً بستنیش خوشمزه بود. (هر چند که با این قیمت محکوم به این بودیم که خوشمزه بپنداریمش!)
در نهایت ساعت ۳ بعد از ظهر بعد از اینکه تقریباً تمام نقاط باغ رو دیدیم، با استفاده از ونهای مستقر در ورودی باغ به ایستگاه مترو رفتیم و به هتل بازگشتیم.
بعد از استراحت کوتاه با اوبر به سمت میدان قصر رفتیم(مزه اوبر زیر زبونتون بره دیگه به این راحتی ها ولش نمیکنید!). آخرین ساعات تعطیلی آخر هفته بود و خیابانها مملو از آدمهایی بود که در نقاط مختلف مشغول رقص و همخوانی آوازهای مختلف با هم بودند.
به سمت پل Palace رفتیم و بر روی پل نظریههای کارشناسیمون رو در مورد مکانیزم باز و بسته شدن پل مطرح کردیم (بالاخره مکانیک خوندمون یه جایی باید به درد بخوره دیگه!).
با عبور از پل به دو ستون که ملقب به “ستونهای منقاری” هستند رسیدیم. چیز زیادی در مورد تاریحچه این ستون ها پیدا نکردم جز اینکه نمادی از پیروزی در روم و یونان باستان بودهاند.
ستون منقاری!
مجسمه پای ستون منقاری
قدمزنان به سمت خیابان نوسکی برگشتیم و از یکی از کوچه های فرعی این خیابان به سمت کلیسای “ناجی در خون (Church of the Savior on Blood)” رفتیم. ساخت این کلیسا در سال ۱۹۰۷ به پایان رسیده و یه جورایی شبیه کلیسای مشهور “واسیلی مقدس” مسکو است.
کلیسا ناجی در خون
روی یکی از نیمکتهای کنار این کلیسا نشستیم و مشغول استراحت بودیم که یک خاطره عجیب رقم خورد! یه آقایی با تیپ و قیافه کسانی که موسیقی متال کار میکنن و با گیتاری که روی دوشش بود، نزدیکمون اومد و با انگلیسی دست و پا شکسته برای روشن کردن سیگارش ازمون فندک خواست. که ما هم بهش جواب منفی دادیم. بعد پرسید کجایی هستید و ما هم با افتخار اعلام کردیم که ایرانی هستیم. بعد با یه لحن یکم ترسناک ازمون پرسید شما که ایرانی هستید شیعه هستید یا سنی؟!
آخه چرا یه نفر جلوی کلیسا با این تیپ، باید از مذهب ما بپرسه؟! ما هم که کمی ترسیده بودیم جواب سر بالا بهش دادیم و گفتیم فرقی نمیکنه، شیعه و سنی نداره ما همه با هم برادریمو فلان! طرف هم که چونش گرم شده بود مدام یه چیزهایی میگفت که خیلیهاش هم نمیفهمیدیم؛ در نهایت بهمون گفت برادرش تو حوزه علمیه قم درس میخونه!! ما که چشمهامون کاملاً گرد شده بود برای اینکه قضیه بیخ پیدا نکنه دیگه سریع باهاش خداحافظی کردیم و به هتل برگشتیم.
برای روز پنجم تصمیم داشتیم به دهکده پوشکین (دهکده تزارها) و کاخ کاترین بریم. برای رفتن به این دهکده باید در ایستگاه آخر خط آبی مترو (ایستگاه Kupchino) از مترو پیاده شد و با رفتن به سمت مقابل ایستگاه مترو، اتوبوسهای دهکده پوشکین رو سوار شد.
این منطقه تا قرن هجدهم میلادی در اشغال کشور سوئد قرار داشت و پس از پیروزی روسیه بر ارتش سوئد بازپس گرفته شد و پتر کبیر در سال ۱۷۰۸ این منطقه را به همسر خود هدیه داد. طی سال های ۱۷۱۷ تا ۱۷۲۳ با دستور کاترین اول برانشتین (معمار بزرگ روس) یک قصر سنگی را در آن احداث نمود و چون قصد داشت این قصر را به عنوان هدیه ای غیر منتظره به پتر کبیر اهدا نماید، بودجه ی بسیار زیادی را برای آن هزینه نمود، پس از بازگشت پتر کبیر از میدان نبرد، به جای خوشحالی کاترین را بسیار سرزنش نمود. طی سال های ۱۷۵۲ تا ۱۷۵۶ دختر پتر کبیر، الیزابت اول راسترلی (معمار ایتالیایی دربار) را برای توسعه ی کاخ به یادبود مادرش به خدمت گرفت. راسترلی این قصر را توسعه داد و به زیبایی آن کمک شایانی نمود. قصر بزرگی که امروزه در دهکده تزارها قرار دارد حاصل زحمات ایشان است. این قصر از سالن بزرگ و با شکوهی به طول ۳۰۰ متر با پله های بزرگ و اتاق های دلنشین تشکیل شده است. در تزئینات این بنا از آب طلا و آینه کاری استفاده شده است و وسایل مورد استفاده خانواده تزار و شخص تزار در این قصر قرار دارند.
در ورودی پارک بلیط ۱۲۰ روبلی را خریدیم و وارد شدیم. به جرات میتونم بگم زیباترین جایی که تو این سفر دیدیم همین محل بود. هیچ توصیفی بهتر از عکس نیست:
چند تا عروس و داماد هم دیدیم که برای عکاسی اونجا آمده بودند.
واقعاً دلمون نمیاومد اون فضای آرامشبخش رو ترک کنیم، ولی خب گرسنگی و ضیق وقت اجازه نمیداد و حدود ساعت ۳ از باغ اومدیم بیرون و حدود نیم ساعتی رو هم تو خیابانهای دهکده پیادهروی کردیم و در نهایت با استفاده از میدلباسی که مثل ایران با فریاد زدن مسافر جمع میکرد به ایستگاه مترو برگشتیم و بعد از صرف ناهار به هتل برگشتیم.
گشت بعد از ظهر با رفتن به ایستگاه مترو Gor’kovskaya (خط مترو آبی) شروع کردیم. با فاصله کمی از این ایستگاه مسجد سنپترزبورگ قرار داره. ساخت این مسجد در سال ۱۹۱۳ به پایان رسید و در زمان افتتاحش بزرگترین مسجد اروپا بود. معماری مسجد در مقایسه با مساجد اصفهان بیشتر شوخی به نظر میرسید ولی خب وقتی به اینکه چنین مسجدی در نزدیکی قطب شمال ساخته شده، فکر میکردیم، نظراتمون مقداری تعدیل میشد.
لانگشات مسجد سنپترزبورگ
کاشیکاری ورودی مسجد
اقامه نماز در مسجد
بعد از چند روز از دوری از وطن، استفاده از سرویسهای بهداشتی مدل ایرانی مسجد (گلاب به روتون البته!) خیلی چسبید، خادمهای مسجد هم اولش خیلی چپ چپ بهمون نگاه میکردند، ولی بعدش که فهمیدند مسلمونیم کلی تحویل گرفتند و شیرینی هم بهمون تعارف کردند.
آخرین شبی بود که سنپترزبورگ هستیم، تا جان در بدن داشتیم پیادهروی کردیم و با دقت بیشتری به اطرافمون نگاه میکردیم. تو این شهر خبری از کوچههای تنگ و باریک نیست، هیچ فاصلهای بین ساختمانها نیست بدون هر گونه جلو آمدگی یا تو رفتگی. پیادهرو ها به شدت عریض و تمیز هستند. و آسمان سنپترزبورگ! به جرات میتونم بگم اگر هدف از سفر به روسیه رو فقط دیدن آسمان و ابرهای بینظیرش قرار بدید کسی به شما خردهای نخواهد گرفت! (تو این مورد واقعا عکسها زیبایی واقعی رو منتقل نمیکنند)
روسیه؛ کشور آسمانی!
پاسی از شب گذشته بود که به هتل رسیدیم، همین باعث شد که فردا دیر از خواب بیدار بشیم و عملا صبح رو از دست دادیم. چون روز Check out بود، وسایلمون رو جمع و جور کردیم و خواستیم اونها رو به هتل بسپاریم که متاسفانه قبول نکردن و گفتند جایی برای این کار ندارند. ما هم بی معطلی یه اوبر گرفتیم و به ایستگاه راهآهن رفتیم. در طبقه زیرین ایستگاه قسمتی برای امانات در نظر گرفته شده. با حدود ۳۰ هزار تومن به مدت ۱۰ ساعت یک کمد گرفتیم. اولش به نظر اومد که کمده کوچیکه. ولی۳تا چمدان متوسط ما به راحتی توش جا شد.
کنار ایستگاه راهآهن سن مرکز خرید معروفی به اسم گالریا وجود داره که واردش شدیم. نسبتاً شیک بود و همه برندها و به خصوص برندهای ترک توش شعبه داشتند. قیمتها بالا بود نسبتاً. اصولاً روسیه کشور خرید نیست.
مرکز خرید گالریا
شب قبل یه ایرانی ساکن سنپترزبورگ رو دیده بودیم که برای خرید بهمون London Moll رو معرفی کرده بود. برای رفتن به آن جا باید از اتوبوس شماره ۱۹۰ استفاده میکردیم. زمان زیادی معطل رسیدن اتوبوس شدیم و اتوبوس هم بسیار شلوغ بود.
با رسیدن به اون جا و چرخی که توش زدیم متوجه شدیم هموطنمون یکمی در مورد اینجا اغراق کرده. از لحاظ قیمتی که خیلی تفاوت خاصی احساس نکردیم و به نظرم گالریا شیکتر از اینجا بود. البته یه فروشگاه IKEAطور در کنارش بود که دیدنش خالی از لطف نبود.
با خوردن شام در فودکورت مجموعه و باتوجه به اینکه یکمی دیر شده بود با گرفتن یک تاکسی اینترنتی برگشتیم راهآهن ( ضمن اینکه جلوی در ورودی ونهایی بود که به صورت رایگان به نزدیکترین ایستگاه مترو میرفتند).
چمدانها رو از امانات تحویل گرفتیم و ساعت ۲۳ سوار قطار شدیم. قطارمون کوپهای- تختی و فوقالعاده تمیز بود. یه مرد چینی هم همکوپهایمون بود و مدام در حال خوردن سوسیس خام بود. بعد از حدود ۱ساعت چراغها رو خاموش کردیم و علیالرغم سرفه و خرناسهای مداوم مرد چینی به خوابی عمیق فرو رفتیم و ساعت ۷ صبح رسیدیم مسکو.
از این جا به بعد سفرنامه که مربوط به شهر مسکو میشه رو به قلم رفیق و همسفر عزیزم آقاب محمد علی نصیری خواهید خواند. ما بخش مربوط به خودمون رو کاملاً بدون هماهنگی هم نوشتیم، اولش میخواستیم نکات تکراری(که البته تعداشون زیاد نیست) رو حذف کنیم بعد به این نتیجه رسیدیم این که یه سری از مسائل از زاویه دید ۲ نفر دیده بشه احتمالاً جالب خواهد بود.
منبع:لست سکند