سفرنامه بندر ترکمن قسمت چهارم
بوم کلبه(۳)-جنگل گلستان
به سوی یک پیاده روی ۲ ساعته
حدودای ساعت ۴ بعدازظهر بود که آقای کامران راهنماییمون کرد برای بک پیاده روی دو ساعته در دل جنگل گلستان تا هم ما را بیازماید که “چند مردحلاجیم” برای پیاده روی ۵ ساعته فردا و هم اینکه راه و روش درست پیاده روی در جنگل رو یادمون بده.در واقع یک کارگاه آموزشی بود.همون اول بسم الله ۴ نفر انصراف دادن و ۱۴ نفر بقیه خود را برای پیاده روی آماده کردند.آقای کامران یکی یک چوب دستی به هرکدوممون داد و اونهایی هم که کفشهاشون مناسب نبود با گالشهای روستایی تجهیز شدن و راه افتادیم از پشت خونه به سمت کوهستان…
در ادامه با سفرنامه بندر ترکمن به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
برای این پیاده روی یک “بلد راه” ما رو راهنمایی میکرد.پسر خوب و خوش اخلاقی به نام آقا بهمن که از اهالی روستای توتلی تمک بود و با آقای کامران همکاری میکرد.
ببینید این سفر ما یک سفر “اکوتوریستی” محسوب میشود.شاید بد نباشد برایتان کمی از اکوتوریست و فرق آن با گردشگری طبیعت میگویم.وقتی ما به دل طبیعت میزنیم و قصدمان دیدار از جاذبه های طبیعی یک منطقه است میگوییم به گردشگری طبیعت آمده ایم اما زمانی میتوانیم بگوییم که این نوع گردشگری اکوتوریست محسوب میشود که سفری مسئولانه را تجربه کنیم.اینکه سفری مسئولانه چیست خود داستانها دارد که به مرور برایتان خواهم گفت.
در ابتدای راه باید از کنار روستا می گذشتیم.یکی از پارامترهای سفر مسئولانه به دل جاذبه های طبیعت احترام به فرهنگ بومی آن منطقه است.پس در این مسیر حتی الامکان سعی بر این بود که آرامش محیط روستایی را بر هم نزنیم.پس مسیرهایی را انتخاب کردیم که کمتر از قلب روستا بگذریم.یادمان باشد که احترام به فرهنگ و اعتقادات مردم محلی باعث میشود که رابطه میهمان و میزبان و تعامل بین ما و آنها همواره برقرار بماند.اگر لباس پوشیدن ما-نحوه رفتار ما در جهت بی احترامی به شئونات مردم منطقه باشد آنها را دچار بی اعتمادی به گردشگر کرده و کم کم فاصله عمیقی ایجاد میکند.
در میانه های راه آقای کامران به ما یاد میداد که چگونه باید از مسیرهای “پاکوب” برویم نه از هر مسیری که دلمان خواست.این کار باعث میشود که در حین پیاده روی آسیبی به گیاهان و حیوانات منطقه نزنیم.و بافت محیط را خراب نکنیم.باید یادمان باشد که وقتی از سفر اکوتوریستی برمیگردیم هیچ اثری از ما جز ردپاهایمان باقی نماند و همان ردپاها نیز باید در مسیر مشخص شده قرار گیرد.
در کنار ما کودک ۷ ساله ای هم حضور داشت که در ابتدای امر تصور همراهی او با گروه کار راحتی به نظر نمیرسید اما با راهنماییهای اقای کامران و آموزشهایی که به کودک میداد ذهنیت ما کاملا تغییر کرد.در ابتدا کودک خسته شد و شروع به بدقلقی کرد.مادر و پدر کودک تصمیم گرفتند او را بر دوش بگیرند اما در این لحظه آقای کامران وارد عمل شد.او به ما اطمینان داد که خودش کودک را همراه خواهد کرد و ما بهتر است به راه خود برویم.پس از طی مسافتی متوجه شدیم آقای کامران به کودک چوب دستی داده و در حین راه رفتن دارد برای او کلاس آموزشی آشنایی با طبیعت را با لحنی بسیار آرامش بخش و جذاب برگزار میکند.کودک مشتاق به آموخن شد و کیسه ای به دست گرفت تا برگها و تخمها و گیاهان جالب توجه را از روی زمین برداشته و بعدا در دفترش بچسباند.دیگر تا آخر سفر ۲ ساعته کودک هیچ ابراز خستگی نکرد بلکه مشتاق تر از همه ما به طبیعت نوردی پرداخت.
گیاهان منطقه شگفت انگیزند انواع قارچها-درختان-گلهای خودرو و…..بافت منطقه جنگلهای گلستان را بینظیر کرده است.کنده درختی را یافتیم که سرنگون شده و تمام پوسته تنش از قارچهای سمی پر شده بود.قارچهایی عجیب به شکل گلهای درشت و آبی-سفید.بسیار زیبا بودند.
نزدیک بود پا بر روی این کرم خوشگل قرمز بگذارم.این کرم درخت است.همانکه در تنه درخت لونه کرده و از درون باعث پوسیدن درخت میشود و گاهی دارکوبها را به هوس خوردن میندازد.وقتی پرسیدیم که پس این کرم برای جنگل ضرر دارد؟ آقا کامران به شدت رد کرد.او گفت که طبیعت خود بهتر میداند باید چگونه بمیرد و بمیراند.اگر بشر دخالتی در این چرخه طبیعی نکند طبیعت خوب میداند که چه کسی را چه وقت سر وقت دیگری برای نابودی بفرستد اما متاسفانه دست کج بشر همیشه این چرخه را معیوب میکند.
کرم کوچولو را در کف دست گرفتیم.نرم و بامزه میخزید روی کف دست ما و اگر احساس ترس میکرد خود را گوله میکرد تا چشمش به قیافه ما نیفتد…
نمیدانم میدانید یا نه اما در این جنگلهای انبوه حیوانات وحشی زیادی چون “گراز”-“شغال”-“روباه”-“گربه جنگلی”-“خرس قهوه ای”-“آهو و مارال”و از همه مهمتر”پلنگ” وجود دارد.در گذشته های دور “ببر مازندران” نیز در این جنگلهای انبوه و رازآلود زندگی میکرده که متاسفانه به علت عدم حفاظت نسل آن منقرض شده است.بگذارید ماجرا را کمی ترسناک کنم.گاهی لابلای درختان صدای شکستن شاخ و برگ شنیده میشد که آقا کامران میگفت احتمالا یک جفت چشم در حال پاییدن ماست….
آفتاب در حال پایین آمدن بود که ما هم سرازیر شدیم به سمت بوم کلبه.رنگ نارنجی هر لحظه بیشتر و بیشتر در سینه آسمان پخش میشد و منظره نفس گیری میساخت لابلای انبوهی درختان.جنگل میخواست به خواب برود و ما هم باید مزاحم نمیشدیم.
جدا اگر بلد راه همراهمان نباشد پیدا کردن مسیر اصلا کار راحتی نیست پس اگر به هر دلیلی خواستید بدون همراه به گردش در میان جنگلهای گلستان بروید حداقل جی پی اس با خود به همراه داشته باشید.ما که وقتی از کاروان عقب میفتادیم ترس وجودمان را میگرفت.اینجا اگر گم شوید پیدا شدنتان با خدا خواهد بود.
به خانه که رسیدیم آفتاب غروب کرده بود.بالای درختان روستا مرغها کپ کرده و روی بلندترین شاخه ها به خواب رفته بودند.صحنه جالبی بود وقتی علتش را جویا شدیم به ما گفتند که این حیوانات به طور غریضی از بس مورد تهاجم شغال و گرگ قرار گرفته اند نسل در نسل آموخته اند که شبها باید روی بلندترین شاخه ها بنشینند تا از آسیب در امان بمانند.جالب بود طبیعت عجب آموزگار خوبی است!
بالاخره به بوم کلبه رسیدیم.خسته بودیم اما سرشار از روح زندگی.چراغهای روشن خانه به ما نوید جای گرم و نرمی را میداد.مخصوصا اینکه بوی خوش غذای محلی هم در کوچه پیچیده بود.پس فعلا ما رفتیم که دلی از عزا درآوریم.شب بخیر…
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
فروردین 91
منبع : وبلاگ بیا تا برویم