سفرنامه بندر ترکمن قسمت پنجم
بوم کلبه(۴)-پارک ملی گلستان
وقتی صبح زود بهاری در خانه ای ترکمنی با خروس خوان و نسیم سحری از خواب بلند شوی و بعد دور یک سفره محلی نان تازه و تخم مرغ و شیر داغ و مربای تمشک بخوری وقت پیاده روی خواهد بود.کجا؟در پارک ملی جنگلهای زیبای گلستان. پس با آقای کامران و بهمن عزیز راه افتادیم این بار حرفه ای تر و مجهز تر برای یک راه پیمایی ۵ ساعته در دل منطقه ای که جز با داشتن مجوز حق عبور و مرور به کسی داده نمیشود.
در ادامه با سفرنامه بندر ترکمن به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
پارک ملی گلستان جزو یکی از ۵۰ ذخیره گاه زیست محیطی کره زمین محسوب میشود که در مناطق خراسان شمالی-سمنان و استان گلستان قرار گرفته .حفاظت پایدار از این منطقه به خاطر تنوع پهناور گونه های گیاهی و جانوری و بعضا در خطر انقراض اهمیت زیادی دارد.پس برای پیمودن این مسیرها باید حتما مجوز گرفت و کلیه شرایط اکوتوریستی را کاملا رعایت کرد.
در این مناطق شکار به هیچ عنوان امکان پذیر نیست.آتش افروزی تحت شرایط بسیار خاص امکان پذیر است.مسیرهای پیاده روی کاملا مشخص شده و تخطی از آنها خلاف قانون محسوب میشود.صدمه زدن به گیاهان و جانوران حتی یک حشره کوچک خلاف مقررات است.هنگام پیاده روی باید حتی اامکان سکوت را رعایت کرد.شاید برایتان جالب باشد که بگویم هستند حیوانات و حشرات بسیار کوچکی که با صدای بلند ما دچار عارضه سکته و مرگ میشوند.نکته در اینجاست که اینجا قلمرو بلافصل آنهاست و این ماهستیم که پا به سرزمین آنها گذاشته ایم.پس کوچکترین آزار و اذیت و صدمه ای نباید به میزبانان بی ازارمان وارد کنیم.
وقتی صحبت از یک پارک ملی است یعنی اثری طبیعی که ثبت یونسکو شده است و ارزش بسیار بالایی برای ما دارد پس تک تک ما نسبت به حفاظت از آن مسئولیم.شاید جالب باشد که بگویم هرگامی که برمیداریم باید هیچ اثری از ما بر تن این جنگلها باقی نماند.کوچکترین بی احتیاطی ما میتواند بر چرخه طبیعی اینجا اثر گذاشته و آن را به هم بریزد که در دراز مدت ممکن است تاثیری مخرب بر کل محیط داشته باشد.پس باید حواسمان را جمع کنیم که قدم زدن در یک پارک ملی مثل قدم زدن در پارک کنار خانه مان نیست!!!
این آقا همان میزبان عاشق طبیعت ما یعنی “آقای کامران” است.شاید مجاز نباشم که برایتان از او و از اهدافش بگویم تنها همین را میگویم که او برای پروزه ای عظیم تر از آوردن چند توریست کنجکاو به جنگلهای گلستان اینجا آمده است.او عضو گروه حمایت از “پلنگ ایرانی” است.بله؟؟؟؟
بله!!!! پلنگ ایرانی که ۲۱ قلاده از آن در این پارک ملی ثبت شده است و امروزه گروه های عاشق طبیعت به صورت خود جوش در تلاشند تا از این ۲۱ قلاده حفاظت کرده و تعداد آنها را زیاد کنند.
راستش در ابتدا باورش برای ما هم سخت بود که ما اکنون در قلمروی پلنگ ایرانی هستیم.حس بسیار هیجان انگیزی است که شاید حالا او از آن بالاهای دور با چشمهای تیزبینش نظاره گر ما باشد.از پلنگ ایرانی شنیدن و عکسهایی که توسط تله های عکاسی از آنها گرفته شده را دیدن غروری وصف نشدنی را در رگهایمان جاری میکند. اینجا خانه بی چون و چرای اوست و هرکه پا در خانه او بگذارد باید به احترام او و قدرتش سر به تعظیم فرود بیاورد.و ما با چشمهای مشتاق در آرزوی یک هیجان بودیم که کاشکی او را ببینیم. اما پلنگ به راحتی نزدیک ما نمیشود تا چشمهای ما او را شکار کند اما چشمهای او در آن دورهای دور حتما ما را شکار کرده است.
و کودک گرسنه و خسته اما مشتاق آموختن بیشتر از تک تک ما در حسرت دیدار پادشاه جنگلهای ایرانی این مسیرهای پر فراز و نشیب را میپیمود و هرلحظه درسی جدید فرا میگرفت و تجربه ای ناب و نابتر را لمس میکرد.
کم کم مسیر سخت تر میشد.باید راه های باریک کنار شیبهای خطرناک تر را میپیمودیم و هیجان را با گوشت و پوستمان لمس میکردیم.برای مایی که اصلا کوه نورد نیستیم همین مقدار صعود هم کیف فتح اورست را در بر داشت و ما پیش میرفتیم و سینه ها را از هوای پاک محیط می انباشتیم.
گاه پیش میامد که پایی میلغزید و دستی رها میشد و افتادنی هم در پیش.اما باز دستی و نیرویی بود که مارا بالا و بالاتر بکشد. و وقتی دیگر رمقی برایمان نمیماند صدای آبشار که انگار از همان نزدیکیها میامد خبر از اطراقی بود و استراحتی و نفسی تاز و تازه تر کردن.
و بعد دیگر خود آبشار بود که قد بر می افراشت تا نگاهمان را پر کند. و ما بالاخره مقصد را فتح کرده بودیم و خسته اما پرهیجان آماده برای ساعتی ولو شدن و گپ زدن و چای نوشیدن و نفسی تازه کردن
پس دیواره کوه را انتخاب کردیم.جایی که گویا شب قبل پناه روباه ها بود این را میشد از فضله های تازه آنها فهمید و بعد در سایه سینه کوه تنی آسودیم و خستگیهایمان را در هوای پاک کوهستان رها کردیم به دست باد.و نشستیم.
و بعد نوبت افروختن آتش رسید با تکه ها چوب خشکی که جمع کردیم و قوری چای چوپانی که عجیب شبیه آفتابه بود را از آب چشمه ساری سرزنده پر کرده و چای دم کردیم و هی بوی دود گرفتیم و هی چای دودی نوشیدیم و هی کیف کردیم از طعم خوش زندگی.
بعد دیگر نشستیم هریک در گوشه ای و هریک در حالی و هوایی خیره در زیبایی پرشکوه درختان چند صدساله و تنه های تنومند و صدای غزل عاشقانه مرغان جنگلی.
بطریهایمان را برداشتیم و پر از آب تازه چشمه کردیم تا در راه برگشت آب ناب چشمه های گلستان را بنوشیم و هوای پاک را مزه مزه کنیم.و محمد امین میگفت:چه حالی میدهد آقا پلنگه سر پیچ قبلی در این چشمه دست به آب رفته باشد.
و ما میگفتیم:چه حالی میدهد آقا پلنگه سر پیچ بعدی چشم به راهمان باشد.
و با همین حال و قال و خیال سلطان جنگلهای گلستان راهی خانه شدیم.
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
فروردین 91