سفرنامه تبریز قسمت دوم
مراغه
مراغه-سرزمینی که “ایران عجم” را دوباره “ایران پارسی” کرد.
به مراغه رسیده ایم.و من به شدت مشتاق دیدار از شهری هستم که در برهه مهمی از تاریخ وطنم نقشی بزرگ داشت.مراغه کهن و راز آلود که شاید حتی بسیاری از رازهایش هنوز هم برملا نشده است.
رصدخانه خواجه نصیرالدین طوسی
مراغه را وقتی نام میبریم اولین چیزی که به ذهنمان میرسد رصدخانه خواجه نصیرالدین طوسی است.پس میشتابیم به بالای تپه ای در غرب مراغه که در آنجا اولین مرکز نجوم جهان در قرن هفتم هجری بناشد. در آن دوران مراغه پایتخت هلاکو خان ایلخانی بود و وزیر ایرانی و هوشمند او خواجه نصیر الدین (سیستمدار یگانه دوران) بسیار کوشید تا قدرت مغول را با فرهنگ و درایت ایرانی بیامیزد و ایران را سرآمد سازد.تاریخ از این مرد قصه ها دارد.
اما رصدخانه به پیشنهاد خواجه و با سرمایه مرد مغول در این مکان ساخته شد.متاسفانه در زلزله سال ۹۹۷ هجری این بنا فرو ریخت که بعدها توسط باستان شناس گرانمایه ایرانی آقای “پرویز ورجاوند” بخشهایی از آن از دل خاک بیرون کشیده شد.بخشهای مهمی که پرده از راز رصدخانه برداشت و به جهانیان هوش و علم ایرانی را نشان داد.بعدها رصدخانه های چین و سمرقند و استانبول و هند از این رصدخانه الگو برداری کردند.
رصدخانه شامل بخشهایی چون برج مرکزی-کتابخانه-کوشک ایوان دار-دیوارهای سنگچین-کارگاه های ریخته گری وسایل نجوم-تالارهای سکودار چهارگوش-دفتر کار-مدرسه و تالارهای گفتگو است.
روی بخش اصلی رصدخانه امروزه گنبدی سفید برای کارهای نجومی قرار داده اند که زیر آن سازه های قدیمی دیده میشود.آن زیر که قرار میگیریم انعکاس صدا و لایه لایه شنیدنش بچه ها را به هیجان میاورد.فضای به شدت خنک زیر گنبد در تضاد با هرم داغی هوای مراغه ما را این زیر گرد هم میاورد.
اما پلان کتابخانه رصدخانه نکته جالبی دارد.از بالا که به آن نگاه کنیم تکرار نام “علی” را میبینیم.از آنجاییکه دولت ایلخانی سنی مذهب بودند این موضوع نشان از قدرت وجودی خواجه نصیر در دستگاه دولتی میدهد.او که شیعه مذهب بوده توانسته در پلان این کتابخانه به زیبایی نام “حضرت علی ” را قرار دهد شایددر آن دوران دم و دستگاه دولتی چیزی از این موضوع متوجه نبوده و یا شاید این وزیر توانا به قدری محبوب هلاکو بوده که از این موضوع چشم پوشی کرده است.
بد نیست بدانید که این کتابخانه ۴۰۰۰۰۰ جلد کتاب دست نویس داشته که در ان روزگار مرجعی بزرگ برای دانشمندان هم عصر جهانیش به حساب میامده است.دانسمندن بزرگی چون “قطب الدین شیرازی” (کاشف دلیل تشکیل رنگین کمان) از جمله شاگردان مدرسه این رصدخانه بوده اند.
از زندگی خواجه نصیرالدین طوسی قصه ها فراوان است اما یکی از آنهاست که به نظر من برجسته ترین حادثه تاریخ زندگی او و مهمترین حادثه تاریخی بعد از اسلام در ایران محسوب میشود.
برگردیم به سال ۶۵۶ هجری یعنی ۲ سال بعد از تاسیس سلسله ایلخانیان توسط هلاکو در ایران.کشور زیر سلطه مغول گرفتار است اما ۶۰۰ سال است که ایران عزیز ما گرفتار سلطه اعراب نیز شده است و هرساله خراجگذارخلیفه های عرب. در سال ۵۶۵ هجری- ایران زیر سلطه خلافت "المعتصم بالله" خلیفه عباسی بود.هلاکو با همه قدرت و شوکتش چون مسلمان بود به ناچار باید به خلیفه احترام گذاشته و خراج میداد.این رسم آن دوره کشورهای مسلمان بود. خواجه -وزیر هوشمند هلاکو -از اعراب دل خوشی نداشت.هرسال که برای دادن خراج به بغداد میرفت مورد بی احترامی خلیفه قرار میگرفت.سال ۶۵۵ وقتی به بغداد رفت تا طبق قرار خراج سالیانه ایران را به دولت عرب بپردازد خلیفه از او پرسید: "خواجه تو از گاوهای ایرانی یا از خرهای ایرانی؟" خواجه به فکر فرو رفت و گفت:"از گاوهای ایرانم".خلیفه خندید و گفت:"پس شاخهایت کو؟".خواجه گفت:"سال بعد شاخهایم را خواهم آورد"... سپس به ایران برگشت و سعی کرد هلاکو را تحریک به حمله به خلیفه کند.اما هلاکوی مسلمان شده نمیخواست برعلیه خلیفه مسلمین بجنگد پس خواجه فکر نو کرد. از آنجاییکه خودش منجم بود در رصدخانه مراغه پیش بینی کسوفی در ۱۶۲ روز دیگر را کرد.سراغ هلاکو رفت و گفت که "من خواب دیده ام که اگر ۱۶۲ روز دیگر خورشید ناپدید شود این علامت حمله تو به بغداد است تو باید حمله کنی و پیروز خواهی شد.مطئن باش".... خلاصه ۱۶۲ روز دیگر کسوف شد و هلاکو ناچار به حمله به بغداد.وقتی سپاه ایران به آنجا رسید.خواجه ابتدا به تالا خلیفه رفت و گفت:یادت میاید گفته بودم سال بعد شاخهایم را خواهم آورد.این هم شاخهای من... و هلاکو وارد و خلیفه را به زیر کشید.اما چون نمیخواست خون خلیفه به زمین ریخته شود به پیشنهاد خواجه هوشمند او را در گلیمی پیچید و زیر سم اسبها له کرد.... و اینگونه بود که پس از حدود ۶۰۰ سال -سرانجام ایران از زیر یوق بندگی اعراب آزاد شد... روح خواجه نصیرالدین طوسی شاد باد...
خرداد ۹۱-معبد مهری در تنگاتنگ صخره ها
از تپه مراغه که پایین میاییم چشممان میخورد به دالانهایی در دل کوه ,درست زیر پای تپه رصدخانه.کنجکاو میشویم.هوا انقدر گرم است که بچه ها بی خیال آن میشوند اما دل بی طاقت من و یکی از دوستان پای را میکشاند به آن دالانهای صخره ای .نه تابلویی و نه علامتی که به ما بگوید پای به کجا گذاشته ایم….وقتی به دهانه غارمانند آن میرسم شگفت زده میگردم.حس میکنم اینجا باید یک معبد مهری باشد…بعدها میفهمم حسم به من دروغ نگفته است.
بیایید به آن یادگاریهای لعنتی نگاهی نیندازیم.دیدار از معبدی که شاید به دوران اشکانی برمیگردد با رازهای سربه مهر مهریان انقدر برای ما شگفتی دارد که خیال خود را پرت آن چرت و پرتهای دیواری نکنیم.
در ادامه با سفرنامه تبریز به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
اینجا بی برو برگرد یک معبد مهری است.معبدی شاید متعلق به هزاره ای دور.معبدی که روزگاری شاهد مراسم غریب و رازآلود مهریان بوده.معبدی در دل صخره های تو در توی مراغه که یادآور دخمه های مادی است.پس باید رپای مهرگرایی را به هزاره های دورتری نسبت دهیم.به روزگارانی که مردمان در دل صخره ها آیینها داشتند و سنتهایی شگفت. مردمان ایران زمین از هزاره های دور همواره با صخره ها و ستونهای سنگی نزدیکی داشتند.چه آن زمانهایی که در دل این صخره ها گورهایی میساختند و اجساد را در آنها ابدی میکردند و چه ان دورانهایی که در دل این دالانهای صخره ای “مهر” را به ستایش می نشستند.
آیین مهری
بد نیست مختصری از آیین مهری که یکی از قدیمی ترین آیینهای مذهبی جهان و خصوصا ایران باستان است برایتان بگویم.
مهرپرستی یا “میترائیسم” اروپایی ریشه در ستایش “مهر” (نور قبل از طلاع خورشید) نزد ایرانیان باستان دارد.این ایین وقتی توسط سربازان یونانی که با سربازان ایرانی میجنگیدند به روم و بعدها به اروپا رفت به جای ستایش به پرستش مهر تبدیل شد و میترائیسم نام گرفت و بعد به شدت در زمان کنستانتین با آیین مسیحیت آمیخت. به طوریکه امروزه رد پای آیینهای مهری را در تمام آداب و رسوم مسیحی میتوان پیدا کرد.
اساس آیین مهر ,اعتقاد به خدای بزرگی به نام مهر است که سایر خدایان کوچکتر در خدمت او هستند.مهر خدای آفتاب, الهه روشنایی و حق , عهد و پیمان , دلبستگی و محبت است.
مهر پرستان معتقدند که خدای مهر یک بار به صورت انسانی در یک نماز ظهور کرد و شبانانی که در ان مکان به چرانیدن گوسفندانشان مشغول بودند به وی ایمان آوردند.انگاه خدای مهر گاو نری را کشت و خون او را بر زمین افشاند.هرجا که قطره ای از خون او فتاد سرسبز و بارور شد.وی پس از چند سال دوباره به آسمانها عروج کرد و روان او پیوسته برای کمک به بندگانش در زمین آماده ماند….
اما معابد مهری که “مهرابه” نامیده میشود عموما در دل غارهاست.چون معتقدند که مهر از درون یک غار زاده شد.قربانی کردن گاو هم از مناسک انها محسوب میشود. در دل این غارها که در انها معمولا رو به شرق یعنی محل طلوع خورشید گشوده میشد آیین مهری که رازآلود و سر به مهر بود توسط مهریان انجام میگرفت.برای اینکه یک فرد بتواند به این آیین درآید باید ۷ مرحله را میگذراند.هر مرحله نام و آیین داشت.چیزی شبیه همان هفت مرحله عرفانی عطار.
ظاهرا این غارها نشانه و رمزی از جهان خاکی هستند و سقف هلالی شکل غارها مشابه گنبد آسمان.داخل مهرابه ها راهروهای باریکی است که به هم متصلند و دو طرف آنها سکوهایی برای نشستن مهریان قرار دارد تا نظاره گر انجام مناسکشان باشند.
این دالانهای تاریک و تودرتو بسیار ترسناکند و امروز که هیچ نوری هم در آنها نیست کمی برای جستجو خطرناک به نظر میرسند.پس بیخیال رفتن به آنها میشویم. هیچ معلوم نیست انتهای آن به کجا میرسد و در آن تاریکی محض اصلا امکان رفتن به زیر زمین برای ما مقدور نیست.
فکرش را بکنید نوچه” یا همان نوآموز مهری وقتی میخواست به سلک مهریان درآید باید از آزمایشهای سخت و ترسناکی در دل این دالانهای تودرتو عبور میکرد و اگر موفق به گذراندن آنها میشد پله پله در ۷ مرحله مقامش بالا میرفت.از مرحله کلاغ تا نامزد-جنگی-شیر-پارسی-مهرپویا و سرانجام میشد “پیر”…همان پیر خراباتی حافظ!!!!!
دلم سخت میتپد وقتی میندیشم به مردانی که در این دالانها راه و رسم مهری میپیمودند….
آهای “مهربانان مهری”.زنی از دیار پارسی را “یار غار” خود خواهید کرد؟ “قسم به این سوی چراغ” که “شیرمردی” شما را به ستایش نشسته ام.دلتنگ “مستی و راستی” مردان این سرزمینم .”خاک پای” مردی میشوم که در “خرابات مغان” به این زن پارسی “مهر ورزیدن” را بیاموزد.در سپیده دمان ,اگر دست شما مهربانان ,مرا از خواب برخیزاند “قسم به مویتان” تاابد “نوچه پیر مرادتان” خواهم ماند و مهر نورانی را “تاج سرم” خواهم ساخت.آنگاه گیسوانم تا ابد “در حلقه” رندی شما گره خواهد خورد.”مهر سکوت بر لب نهاده ” و “نقاب از چهره زنیت خود خواهم برداشت” تا بلکه کسی از شما “مهربانان” ,”مهر مرا بر دل نشانده” و مرا تا ابد مهمان “آن سفره باز” گرداند.
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجد امروز نبود آنجا بود
مراغه-در میان برج,آرامگاه ها
من از آرامگاه هایی که سربسته هستند بدم میاید و وصیت کرده ام مرا زیر هیچ آرامگاه بسته و نبسته ای دفن نکنند!حالا فکر نکنید که انقدر مهم هستم که قرار است برایم آرامگاه بسازند ها.اما خدا را چه دیدید شاید بعدا مهم شدم.به هرحال من دوست دارم زیر گنبد کبود دفن شوم و نسیم خنک صبح و مهتاب شب و خورشید نیم روزی همچنان بر من بتابد گرچه سنگ نکره ای هم روی من سنگینی کند….بگذریم.
مراغه شهر برج-ارامگاه هاست.یعنی برجهای آجری شکلی که به منظور مقبره آنها را ساخته اند.گاه زیر آنها مرده یک آدم مشهور دفن است و گاه آن آدم مشهور آن را ساخته و بعدا از بس نمرده ! بیخیالش شده و برج همین طور بی مقصود اما به منظور زیبا شناسی در جایی از شهر قرار گرفته است.
گنبد کبود
رسم ساخت این نوع مقبره ها از سلجوقیان ایجاد شده.آنها که اصالتا مردمی کوچ نشین بودند عادت داشتند جسد را قبل از تدفین چند روز در چادر ایلیاتی خود به منظور انجام مناسک نگه دارند.بعد از یکجا نشین شدن برای اینکه سنت گذشته را حفظ کنند شروع به ساخت برجهایی کردند که جسد را در آنجا در سردابه هایشان نگه دارند و اینگونه شد که امروزه از جمله بناهای سلجوقی برج-آرامگاه های زیادی را در ایران شاهدیم.
یکی از ویژگیهای معماری سلجوقی همین آجرکاریهای هنرمندانه آنهاست.به راحتی میتوان با دیدن بناهای آجری تشخیص داد که احتمالا متعلق به سلجوقند.اگر این بناها تزئینات کاشی کاری هم داشته باشند آنگاه المان ایلخانی هم در آنها وارد شده است.
بنای عکس بالا گنبد کبود نام دارد.بعضی معتقدند مربوط به سلجوقی و بعضی دیگر آن را به ایلخانی نسبت میدهند.اما هر دو گروه معتقدند که اینجا به آرامگاه مادر هلاکو هم مشهور است.حالا یا هلاکو آن را بعدا برای مادر ساخته و یا از برجی آماده برای آرامگاه مادر استفاده کرده چون هلاکو شاه ایلخانی و نه سلجوقی بوده است.
برج مدور
درست به فاصله ده متری گنبد کبود-برج مدور قرار دارد.برجی آجری و تا حدی شبیه گنبد کبود که ساخت آن هم به دوره سلجوقی برمیگردد و دارای سردابه است اما شخص متوفی درون آن ناشناخته است.
این برج ظاهری کاملا گرد دارد و گویی گنبدی در گذشته داشته که از بین رفته و امروزه سقفی شیروانی روی ان گذاشته اند.
در سر در ورودی آن کتیبه ای با آجر آبی رنگ به خط کوفی بسیار زیبایی قرار دارد. من همیشه عاشق این رنگ آبی در تداخل رنگ آجری هستم. گذشتگان چقدر دید زیبایی شناسانه ای داشته اند.که چنین ترکیب رنگهایی دلفریب را در بناهای ساختمان به کار میبردند.
یکی دیگر از برجهای آجری مراغه که شاید بتوان آن را معروفترین و قدیمی ترین آنها هم ذکر کرد گنبد سرخ است.حلا چرا سرخ؟ شاید رنگ آجرهای ان زیر نور خورشید تداعی گر چنین رنگی است.
گنبد سرخ
گنبد سرخ به دوران سلجوقی برمیگردد و یک برج یادمانی و نه آرامگاهی است. این برج روی پله های سنگی بلندی قرار دارد و از دور چون نگینی اخرایی میدرخشد. معماری ان هم بسیار شگفت انگیز است.در عین حال که بنایی مربعی است اما سقفی عجیب و غریب و هندسی روی ان قرار گفته.درگاه ورودی آن پر از نقش و نگار با کاشیهای فیروزه است.همان کاشیهایی که مرا مفتون میکنند.دور این کاشیها خطوط کوفی نقش بسته اند.ازاره های پای دیوار سنگ چین شده اند و ۴ ستون مدور در گوشه های بنا آن را استوار کرده است.
این نقوش هندسی سلجوقی از بس زیبایند آدم را دیوانه میکنند.سلجوقیان کوچ نشین بودند و کوچ نشینان همیشه در فرشها و دست بافته هایشان نقوش هندسی میبافتند.بعد از یکجا نشین شدن در ایران همان نقوش هندسی را وارد هنر و معماری ایران هم کردند و اینگونه امروز ما بناهای آجرینی میبینیم که انگار نقوش هندسی چشم گیری در آنها بافته شده اند.
از پله های سنگی که بالا میرویم پای به فضای خنک و تاریک ان میگذاریم .کف آن با قطعات سنگهای تراشیده مفروش شده است و دیوارهای آجری ما را احاطه کرده اند.از ظواهر امر این چنین برمی آید که مقبره اصلی در درون دخمه قرار داشته و اتاق فوقانی، مسجد کوچکی بوده که پخش نذورات و قرائت قرآن در آن صورت می گرفته است.
روی دیوارها سوراخهایی است که نور خورشید دم غروب را به زیبایی داخل میریزند شاید این روزنه های کار ساعت آفتابی را میکرده چون نقوشی که بر دیوار نقش میبندند و با حرکت خورشید جا به جا میشوند انگار مثل ساعت یا چیزی شبیه آن عمل میکنند.
بچه های مراغه ای به درون میایند و با ما سرگرم خوش و بش میشوند.همینجا هم تصمیم میگیریم تولد یکی از دوستانمان را جشن بگیریم.پس کیکی که ار تهران آورده ایم را همینجا آماده میکنیم و یک جشن تولد تاریخی در برجی تاریخی را رقم میزنیم.
از گنبد سرخ که بیرون بیایید در حیاط مجموعه یک ساعت افتابی را میبینیم که گویی با همکاری دانشمندان ایرانی و فرانسوی ساخته شده است.سال ۲۰۰ میلادی که سال جهانی فیزیک بود بخش فرهنگی سفارت فرانسه طرحی را با عنوان “جاده های دانش از جندی شاپور تا مراغه” به ایران پیشنهاد داد و یکی از بخشهای این طرح ساخت این ساعت آفتابی در مراغه بود.علت اینکه این ساعت در اینجا ساخته میشود دقیقا به همان دلیلی است که ما هم تا حدی پی به آن برده بودیم.یعنی گنبد سرخ تا قبل از ساختن رصدخانه مراغه یک مرکز نجومی محسوب میشده است.
راستش بدست آوردن ساعت انقدر فرمول پیچیده ای داشت که ما چیزی از آن سردرنیاوردیم. اما به هرحال وجود این ساعت خورشیدی درست کنار گنبدی که چون خورشید میدرخشد و روزگاری در آن کارهای نجوم میشده نشان از خوش سلیقگی دست اندرکارانش دارد.
غروب نزدیک است و ما باید راهی دیاری شویم پر رمز و راز با من بمانید که شباهنگام میخواهم شما را به جای شگفت انگیزی ببرم.تا بعد…
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
خرداد 91
منبع : وبلاگ بیا تا برویم