با دیدن یا شنیدن اسم کاتماندو، پایتخت کشور نپال، اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه: چگالی! بسکه همه چی به نظرم خیلی متراکم تو یه جای کوچیک جمع شده. رنگ، بو، فرهنگ، مناظر عجیب غریب و شلوغی بیاندازهی موتور و ماشین و فرهنگ متفاوت مردم. همهی اینا تو یه فضای خاکی از نظر من ملغمهای از قشنگی و بینظمیه.
تو این سفرنامه از شهر کاتماندو، پایتخت نپال، قصدم اینه که با عکسای بیشتری براتون کوتاه تعریف کنم که اون تیکه از دنیا واقعن چه شکلیه.
بیشتر مردم تو نپال هندو هستن. پس به همون میزان که ما تو ایران مسجد داریم یا ایتالیاییها تو شهرهاشون کلیسا دارن. تو کاتماندو میتونی معبد پیدا کنی. کوچیک و بزرگ. لوکس و ساده. سر هر کوی و برزن، همه مدل، همه رقم.
عکس پایین یکی از معابد معروف کاتماندو به نام معبد میمونهاست. همونجور که از اسمش پیداست. میمونها تو این معبد آزادانه برای خودشون میچرخن و از توریستا غذا میگیرن و شیطنت میکنن. به غیر از میمونها که حسابی جاذبهی گردشگریاند. خود محیط این معبد هم جای باحالیه چون یه ویوی نفسگیر از کل شهر کاتماندو بهت میده که نگو و نپرس. به خصوص با این پرچمای رنگی تو هوا دیگه آدم یادش میره اینجا یه معبده یا بام کاتماندو!
تو جادهی منتهی به معبدها معمولن یه عده بساط میکنن که گل نارنجی میفروشن. چرا؟ چون رسمه که آدمای معتقد از این گلها میخرن و اون رو به محضر معبد موردنظر هدیه میدن.
اکثر معابد بزرگ کاتماندو از نپالیا پولی به عنوان ورودی نمیگیرن ولی تا بفهمن خارجی هستی باید پول هنگفتی بابت بلیط بدی. همونجا بود که با توریستایی که میان ایران احساس همدردی کردم. بابا آخه ۱۵ دلار فقط واسه بازدید از یه معبد؟ نکنه شوخیت گرفته؟ نخیر خیلی هم جدی بودن.
رو پلهی دم ورودی معبد نشسته بودم که این خانوما اومدن کنارم نشستن. اینا با این حجم پارچهی قرمز به دورشون، مبلغهای مذهبی هستن. البته که مردم هم بهشون کمکهای مالی میکردن. با ایما و اشاره گفتم عکس بگیریم باهم؟ گفتن بگیر دیگه چی کارت کنیم. نتیجه اینجور شد.
راستش رو بخوای قبل از سفر به نپال هیچ انتظار نداشتم با کوچه و خیابونهای خاکی مواجه بشم. درسته که این کشور از نعمت نفت و گاز برخوردار نیست اما فکر نمیکردم اوضاع معماری شهری تو پایتخت یه کشور انقد ناجور باشه. ناگفته نمونه که زلزلهی سال ۲۰۱۵ بدجوری کاتماندو رو نابود کرد. هشت ریشتر زلزله چیزی نیست که راحت بشه اثراتش رو از صورت شهر پاک کرد.
همینجا بود که خدا رو صدبار بابت اوضاع شهری تهران شکر گفتم. چطور تا الان تو پیاده روهای سبز و قشنگ شهرم راه رفته بودم و به این نکته دقت نکرده بودم؟ شاید الان با خودت بگی خب تو حاشیهی تهران هم کوچههای باریک و درهم پیدا میشه! اما حرف من از حاشیهی کاتماندو نیست. دارم راجع به یکی از بهترین و توریستیترین محلات کاتماندو برات میگم. یه عده دیگه هم مثل یه راننده تاکسی بهم خواهند گفت خانوم! اینجا رو باید با کشورای پیشرفته مقایسه کنی نه کشورای عقب موندهتر. من اما فکر میکنم آدم باید قدر همین چیزهای خوبی که داره رو هم به درستی بدونه.
ناگفته نمونه که حتی قدم زدن تو همین کوچههای تنگ و خاکی هم برای من مسافر هزارتا جاذبهی بصری داشت. مثلن همینکه میدیدم عدهای از خانمهای نپالی دارن با دستگاه آب فشاری قدیم ظرفهای کثیف رو میشورن یا بچههایی که پابرهنه دنبال هم می کنن یا حتی همین هنرهای دیواری یا گرافیتی! یکی از یکی قشنگتر.
مهم نبود که سیمهای برق به هم پیچیدن یا زمین زیر پا پر از گودال گلی بود. مهم این بود که هرجا رو نگاه میکردی رنگای تند پرچمها رو میدیدی که دارن تو باد تکون میخورن.
مثل اکثر شهرای بزرگ دنیا، کاتماندو هم یه میدون معروف داره. یه میدون واسه یه گشت عصرگاهی به اسم (Durbar) دوربار. بازم مثل اکثر جاهای توریستی یه شهر، این میدون پر بود از بساط دستفروشا.
کوچههای منتهی به این میدون منو یاد محلهی بازار خودمون انداخت. مغازههای به هم چسبیده و چرخ دستی و مردمی که تندتند دنبال کالای مورد نیاز خودشونن. همه نوع جنسی تو این کوچهها و مغازههای تنگ پیدا میشد: از شیر مرغ تا جون آدمیزاد.
درواقع تو این تیکه از شهر کاتماندو بیشتر میتونی معماری قدیم ساختمونا رو ببینی. همون بافت عجیب غریبی که از شرق دور سراغ داریم و معلومه که بازم معبد و معبد و معبد!
نپالیا آدمای پرسر و صداییاند. همه چی رو با سروصدای بلند و پرهیاهو برگزار میکنن. فرقی نداره سلام و احوالپرسی معمولی باشه یا مراسم مذهبی ورود به معبد و البته عروسیاشون! باید همهچی با صدا اونم صداهای کرکننده همراه شه.
جوونای نپالی تو سن خیلی کم مثلن بیست سالگی مزدوج میشن و خانوادهها ازدواج تو سن بالا رو بد میدونن. اینجور که من فهمیدم تو نپال ازدواجها شکل سنتی داره یعنی عروس توسط خانواده پسندیده میشه و برای ازدواج با داماد کاندید میشه و بادابادا مبارک بادا! هرچند بعضیاشون مثل نسل جدید و دوستای نپالی تازه یافتهام این سنت رو شکستن!
اینجا تو کوچهی یه نپالی تو کاتماندو عروسیه! از صبح بزن و بکوب تا پاسی از شب.
یه شب هم من به یه مراسم مذهبی دعوت شدم! هرچی از دوستان نپالیم پرسیدم مراسم چیه؟ خیلی خوب نمیتونستن توضیح بدن و فقط میگفتن یه فستیوال مذهبیه. جمعیت زیادی تو یه میدونگاه خاکی جمع شده بودن و دسته به دسته با صدای طبل حماسی میرقصیدن و یه پرچم رو حمل میکردن. هرگروه البته با رنگ مشخصی اومده بود و پرچم خودش رو داشت. من که فقط از اونهمه ازدحام و سر وصدا متوجه هیجان عجیب آدما برای عکس انداختن شدم نه بیشتر!
واقعیتش اینه که قانون تو نپال خیلی معنای پررنگی نداره. هرکی از هر سمتی که بخواد میره یا سوار هر وسیلهی نقلیه که بخواد میشه. از اونجایی که جای راننده برعکس ایران تو سمت راست ماشیناس. آدم باید حسابی حواسش رو جمع کنه که تصادف نکنه حتی وقتی نقشش فقط نقش عابر پیادهست.
یکی از گرفتاریای من تو کاتماندو این بود که نمیدونستم چطوری باید تاکسی بگیرم. چون رانندهها تو سمت اشتباه خیابونا مینشستن و اصلن بلد نبودم چه جوری متوجهشون کنم که من یه مسافرم!
غیر از تاکسی که خیلی ارزون بود. مینیبوسهایی هم واسه جابه جایی وجود داشت که هربار از کنارم رد شدن تا سقفشون آدم بار زده بودن و تازه به دنبال مسافر هم میگشتن.
اگه دلت میخواد بیشتر از نپال و هزینههای این سفر و بحث ویزاش بدونی میتونی اینجا رو بخونی.