خاطرات سفر به قبرس(۲۰۱۶)–روز اول و دوم- در مسیر راه، گشت شهری گیرنه(قبرس۱)
بررسی های قبلیمون حکایت از اون داشت که جزیره کوچک و آرومی مثل قبرس با روحیه افرادی مثل ما که عمدتاً یکجا بند نمی شن و دنبال تحرک از این شهر به اون شهرن، برای اینکه بخواد تو فهرست اولویت های گردشگریمون قرار بگیره حالا حالا ها باید تو نوبت می موند. مگه اینکه یه شرایط استثنایی پیش بیاد و به برکت عدم نیاز برای گرفتن ویزا در قبرس شمالی و آپشن های رویایی تورهای لحظه آخری این بار تعطیلات نوروز رو به جای شمال کشور راهی سواحل این جزیره رویایی بشیم.
صبح فردای خرید تور که یه روز شلوغ و پر ترافیک آخرین روزهای سال به حساب می اومد در فرودگاه بین المللی که تازه انگار می شد تحرک آشنای فرودگاه های متوسط بین المللی رو در اون دید این بار مملو از جمعیت بود.برخلاف تعجب هرچی چشم گردوندیم تابلویی که مقصد ما یعنی فرودگاه ارجان قبرس رو نشون بده ندیدیم! ای وای نکنه از هول حلیم افتاده باشیم تو دیگ و ما هم با همه زرنگی گیر کلاهبرداری های لحظه آخری افتاده باشیم!!! این نگرانی ها مثل برق و باد از جلوی چشممون گذشت اما آخر کار با دنبال کردن نام شرکت هواپیمایی چارتری ترک که فری برد (Freebird) نام داشت و دیدن نام شهر آدانای ترکیه به راز این موضوع پی بردیم!
داستان از این قرار بود که بعد از استقلال قبرس از انگلیس در سال ۱۹۶۰ طبق توافق قرار بود تا نسبت قدرت به صورت ۷ به ۳ بین یونانی ها و ترک تبارهای قبرس تقسیم بشه اما بعد از اختلاف در شکل اجرایی این توافق و بعد هم استقرار نیروهای نظامی ترک در حمایت از اقلیت ترک تبار نهایتاً بیش از سه دهه است که این جزیره کوچک به دو قسمت جنوبی و شمالی تقسیم شده که بخش شمالی اون که ساکنان ترک تبار رو شامل می شه هنوز نتونسته مشروعیت سیاسی و دیپلماتیک به دست بیاره و به جز ترکیه هیچ کشوری اون رو به رسمیت نمی شناسه! واسه همینم قانونا هیچ کشوری به جز ترکیه حاضر به برقراری پرواز مستقیم به این مقصد نیست و به همین جهت به دلیل پرهیز از بروز از حساسیت یونان و اتحادیه اروپا، در تابلوی فرودگاه هیچ پرواز مستقیمی برای قبرس شمالی وجود نداره! با این حال بیزینس و تجارت که همیشه مثل آب راه خودش رو پیدا می کنه به هیچ وجه تسلیم نشده و با دور زدن این قانون راهکاری خلاق پیدا کرده که هواپیمای چارتری ترک ابتدا در آدانای ترکیه فرود می یاد و بعد از ۲۰ دقیقه توقف این بار به سمت قبرس شمالی پرواز می کنه!
با این توضیح تو یه روز نیمه سرد آخر اسفندی با کمی تاخیر که مطابق معمول به حس همکاری و نظم پذیری مسافران وطنی هم بی ربط نبود، سرانجام هواپیمای ترکیه ای آماده پرواز شد. با این حال ترکیب مسافران نوروزی حداقل برای ما که تقریبا همه سفرهامون در ماههای نه چندان شلوغ سال بوده کاملا غریب و نا آشنا بود. ترکیبی از خانواده های با شمار بچه های زیاد قد و نیم قد که از اول تا آخر پرواز، هواپیما رو رو سرشون گذاشته بودن!
خدا رو شکر که غذهای ترکی حداقل به مذاق ما سازگاره!
با احتساب نیم ساعت توقف در فرودگاه آدانا که بدون ترک هیچ مسافری و تنها با سوختگیری همراه شد، حدود ۳ ساعت بعد حدودهای ظهر بود که سرانجام سواحل زیبای جزیره از بالا نمایان شد و هواپیما در فرودگاه ارجان به زمین نشست!
فرودگاهی نه چندان بزرگ که ظاهرا فعلا تنها مسافران آن ما بودیم. با شکل و شمایلی آشنا مشابه آنچه که در ترکیه تجربه کردیم. اما با این تفاوت که فصل تعطیلات نوروزی با بیلبردهای تبلیغاتی بزرگ کنسرت های ایرانی هم زرق و برق بیشتری پیدا کرده بود.
پس از دقایقی فرایند ورود رسمی به خاک قبرس شمالی با زدن مهر کوچکی در پاسمون به سرعت انجام شد. هرچند بعدا آرزو کردیم که ایکاش این مهر هم برای ما مثل اتباع اروپایی به جای پاسپورت در صفحه ای جدا می خورد! چون شنیدیم که با این مهر احتمالا تا پایان اعتبار این پاسپورت از قبرس جنوبی و احتمالا یونان دیگه نمیشه ویزا درخواست کرد!
ساعتی بعد سوار بر اتوبوس توریستی مسیر فرودگاه ارجان تا شهر گیرنه ( یا کایرنه) رو طی می کردیم و در همین حین مطابق معمول تورها، لیدر تور تمام تلاشش رو می کرد تا بتونه تورهای روزانه شون رو با قیمت های سرسام آور دلاری به مسافرهای بی نوا قالب کنه!
برخلاف انتظار مسیر راه چندان هم سرسبز نبود! هرچند شاید در انتهای فصل زمستان هم نمی شد انتظاری جز این داشت.
بخش هایی از مسیر هم کوهستانی بود و دورنمایی از کوه بش پارمارک (پنج انگشتی) به عنوان سنبل قبرس شمالی از همون ابتدا خودنمایی می کرد.
کوه بش پارماک
کمتر از یکساعت بعد پس از اونکه مسافران سایر هتل ها پیاده شدن، آخرین مقصد اتوبوس هتل ما بود. سیاستی تبعیض آمیز که البته با توجه به پول تورمون نمی شد شکایتی هم داشت.
هتل ۴ ستاره ما در ۳ کیلومتری شهر گیرنه و در مسیر زیبای قلعه تاریخی بلاپایس قرار داشت و به همین بهانه نام بلاپایس رو هم بر اون گذاشته بودند.
هتلی با محوطه ای بزرگ و با طراحی بسیار زیبا که از شیب طبیعی زمین نهایت استفاده رو برده بود.
و ویلاهایی دوبلکس رو در چند جهت اصلی که عمدتا از منظره دریا هم بهره مند بشن و با ساختاری ترکیبی از سقف و پله کان چوبی طراحی کرده بود که در نیم طبقه بالایی تخت قرار داشت.
محوطه هتل هم با گلکاری زیبا فضای دلچسبی رو متصور می ساخت.
اونم با یه استخر و چشم انداز عالی از دریا!
درست جلوی هتل استادیوم کوچکی هم قرار داشت که البته تو هفته ای که ما اونجا بودیم کمتر مورد استفاده قرار گرفت!
بدون تعارف کیفیت اتاق و محوطه زیبای گلکاری شده هتل به مراتب از حد انتظار ما بالاتر بود. هتل دارای استخر سرباز و سرپوشیده بود و علاوه بر اون سرویس های رایگان هتل در ۳ زمان مختلف روز حتی امکان استفاده از ساحل دریا رو در هتلی ۵ ستاره که تحت مالکیت گروه هتل های صاحب این هتل بود رو به رایگان فراهم می کرد. هرچند در این سرمای هوا بعید بود کسی به سرش بزنه بخواد بره تو آب! بطوریکه برای شب حتی مجبور شدیم از بخاری برقی که در اختیارمون قرار دادن هم استفاده کنیم!
با کمی استراحت عصر زمان مناسبی بود تا برای آشنایی شهر اولین بخش گردش شهری رو شروع کنیم. برای همینم سر ساعتی که جدول هتل مشخص کرده بود سوار بر ون رایگان هتل که تا مرکز شهر گیرنه هر روز ۳ نوبت حرکت داشت پیش رفتیم.
از دوری هتل تا شهر گفتیم، این موضوع تقریبا برای همه هتل های شهر به چشم می خوره چون اساسا فضای شهر گیرنه با ساختار تاریخی و سنتی اش کمتر فضای خالی رو برای ساخت هتل فراهم می کرد. واسه همینم اکثر هتل های ۴ و ۵ ستاره که دوست داشتن از فضای ساحل اختصاصی و کازینو و … برخوردار باشن چند کیلومتری با شهر فاصله داشتن. همینم هست که اکثرشون سرویس های رایگانی در ساعات مختلف برای مرکز شهر گذاشته بودن!
به شهر که نزدیکتر شدیم تک و توک ساختمون های نیم ساخته کنار جاده هم خودنمایی می کردن! یادگاری از رونق چندسال گذشته که با بازارگرمی دلال ها کلی از سرمایه های مردم دیگر کشورها و از جمله ایرونی های خودمون رو به اینجا سوق داده بودن!
با ترک ماشین در نزدیکی میدون کوچک اصلی شهر، دل به دریا زدیم و از زوج مسن انگلیسی همراهمون از هتل پرسیدیم شما می دونین صرافی کجاست؟ اونا هم که انگار نماد غریزی نکته سنجی و حسابگری ملیت انگلیسیشون رو می خواستن به رخمون بکشن گفتن آره الان می بریمتون بهترین صرافی شهر! و بعد با هم همراه شدیم تا پس از عبور از یکی دوتا خیابون نه چندان عریض در کوچه ای فرعی که چندان هم محل گذر نبود صرافی مورد نظر رو که نرخ ش یکم بهتر از بقیه بود رو نشون بدن!
البته باید اعتراف کنیم نرخ صرافی ها عموما منصفانه است و دقیقا مثل استانبول ترکیه است و اسکناس رایج هم با توجه به اینکه عملا این بخش از جزیره کشوری مستقل محسوب نمیشه همون لیر ترکیه است!
با این حال این فرصت کوتاه هم صحبتی با زوج مسنی که تو همین فاصله برامون شرح دادن که تا حالا ۱۷ بار به قبرس اومدن و هربار هم حدود ۳ هفته اقامت کردن و چند تا توصیه مناسب گردشگری بیشتر از تفاوت اندک نرخ های تبدیل لیر جذاب بود! حسابشو رو بکنین آدم ۱۷ بار مختلف و احتمالا هر سال پشت سرهم بیاد یه جزیره کوچیک و آروم و اونم سه هفته بمونه! نمی دونیم آیا این جزیره است که این آدم ها رو سحر کرده یا قدرت جادویی پول پر قدرت حقوق بازنشستگیشونه که به جای موندن در خونه هر ماه از سال رو می تونن تو یه کشور دیگه خوش بگذرونن! البته بعدا فهمیدیم کازینوهای خوش آب و رنگ یکی از مهمترین جذابیتهای این جزیره کوچیکه!
با ترک اون زوج دوست داشتنی حالا فرصتی کوتاه تا تاریکی هوا داشتیم که بیشتر با این شهر تاریخی آشنا بشیم. هرچند کلا منطقه قدیمی شهر تشکیل شده بود از چند تا خیابون کم عرض و کوچه پس کوچه های تو در تو با معماری قدیمی که عمدتا به ساحل دریا می رسیدند و در طول یک هفته اقامتمون در قبرس تقریبا همه جاش رو شخم زدیم!
حتی اگه گذشته این منطقه رو اونجور که ادعا می شه به عصر حجر و انسان های ۵ تا ۹ هزار سال قبل ارتباط ندیم، بازم نمی تونیم از تاریخ پرنشیب و فراز این شهر باستانی در دوران جنگ تروژان و قلعه تاریخی اون که همچنان استوار از دوران بیزانس در ورودی جزیره خودنمایی می کنه سخنی به میون نیاورده باشیم.
اما برای شب اول فقط کافی بود با میدون کوچک مرکزی شهر آشنا بشیم و برخلاف توصیه های فیلسوفانه جناب لیدر محترم تور که برای رفتن به شهرهای اطراف وسایل نقلیه عمومی وجود نداره و …، در همون ساعت اولیه ایستگاه مینی بوس های شهرهای اطراف یعنی فاماگوستا و نیکوزیا رو به راحتی پیدا کردیم!
شب در حالیکه هوا تاریک شده بود و دیگه از ون رایگان هتل خبری نبود، می بایست مسیر ۳ کیلومتری تا هتل رو خودمون می رفتیم. با اینکه امنیت شهر رو با همه وجود می شد حس کرد اما بار سنگین که با خرید آب معدنی و … از سوپر مارکت انجام شد برامون یکم سخت بود. نهایتا با ترکیبی از ماشین های دلموش و بعد هم دقایقی پیاده روی اونم تو یه مسیر سربالایی نفس نفس زنان به هتل رسیدیم!
حالا دیگه چی می تونست از این خبر بیشتر خوشحالمون کنه که خوشبختانه در پکیج هتلمون شام هم قرار داره! پس در اون اوج خستگی و گشنگی چه موهبتی می تونست بهتر باشه از منوی بوفه باز سخاوتمندانه یک هتل ۴ ستاره استاندارد.
جدا از تنوع جذاب انواع غذاهای گرم و سرد و بعد هم دسرهای خوش رنگ و لعاب روی میز، نمی شه از برخورد حرفه ای و احترام آمیز گارسون های رستوران صحبت نکرد. سرویس دهی اونقدر کامل و عالی بود که فقط قبلا تو فیلم ها دیده بودیم!
آخر شب به بهانه استفاده از اینترنت رایگان هتل هم چه تفریحی می تونست سرگرم کننده تر باشه از نشستن در لابی گرم و هم صحبتی با سایر مهمون های هتل.
این حضور شبانه که دیگه عادت هر روزمون تا پایان سفر شد، بهانه ای دیگه هم داشت و اون هم، هم صحبتی با مصطفی رسپشن شیفت عصر تا شب خونگرم اهل کردستان ترکیه بود که دیگه حسابی باهامون رفیق شده بود!
خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۶)–روز دوم، گشت شهری گیرنه(قبرس۲)
جمعه ۱۳۹۵/۱۰/۲۴
خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۶)–روز دوم، گشت شهری گیرنه(قبرس۲)
این اولین باری بود که صبح عجله ای برای بیدار شدن نداشتیم! خیر سرمون این بار اومده بودیم سفر ریلکسیشن! با این حال تنبلی ما دلیل دیگه ای داشت و اون ساعت حرکت ون رایگان هتل تا مرکز شهر بود که تازه از ۱۰٫۳۰ صبح شروع می شد!
در این بین چی می تونه جذاب تر باشه از یه صبحونه کامل بوفه باز که در رستوران زیبای هتل با چشم انداز استخر هتل و کمی دورتر دورنمایی از دریا همراه بشه!
چقدر می چسبه این حس اشرافیت زیبا که هنوز ننشسته گارسون آموزش دیده رستوران با یکدست پشت کمر می یاد جلو و ظرف کوچک حاوی کره و مربا رو برای پیش غذا رو میزتون می چینه و از اونجا به بعد این شمایید و خیل خوراکی های رنگ و وارنگ اشتها آور! از بورک های وسوسه انگیز ترکی گرفته تا انواع شیرنی جات!
برای هضم غذا و شایدم کوتاهتر کردن زمان انتظار هم که باشه، یه چرخی در کوچه های اطراف هتل زدیم.
هنوز ۱۰٫۳۰ نشده بود که ون رایگان هتل دیگه جای خالی نداشت و مشتریان ثابت ون که چندتا زوج مسن اروپایی بودن به همراه ما و یکی دوتا زوج ایرانی دیگه سوار بر ماشین به رسم انگلیس های استعمارگر در سمت راست جاده به سمت مرکز پیش می رفتیم.
دو طرف جاده در طول مسیر ویلاهای خوش ساخت و باغچه های سرسبز و درختان میوه خودنمایی می کرد. اونم میوه های آب دار مدیترانه ای! هرچند به قول مصطفی رسپشن ترک هتل این قبرسی ها عقل درست و حسابی ندارن و با اینکه تو هر خونه ای حداقل چندتا درخت میوه است به جای چیدن میوه از درخت خودشون، می رن همون میوه رو از بازار می خرن و می خورن!
به شهر که نزدیکتر شدیم تک و توک ساختمون های نیم ساخته کنار جاده هم خودنمایی می کردن! یادگاری از رونق چندسال گذشته که با بازارگرمی دلال ها کلی از سرمایه های مردم دیگ کشورها و از جمله ایرونی های خودمون رو به اینجا سوق داده بودن!
کمتر از ۱۰ دقیقه بعد در ایستگاه مرکزی شهر پیاده شدیم و این بار بدون اینکه نیاز به کمک گرفتن از GPSباشه جهت ساحل و اسکله رو به راحتی پیدا کردیم. مورچه چیه که کله پاچه اش باشه!
از کوچه های شیب دار با سنگ فرش های نه چندان هموار قدیمی بالا و پایین می ریم و لحظاتی بعد دورنمای زیبایی از ساحل خوش رنگ مدیترانه پیش روی ماست!
با ادامه دادن مسیر این بندرگاه زیبا و قدیمی گیرنه است که پیش چشم ما است.
ساحلی که دست بشر از دیرباز بخشی از آن را برای اسکان کشتی ها محصور کرده و خیل عظیم کشتی های چوبی و تفریحی وجب به وجب اون رو اشغال کرده اند.
حتی اگه گذشته این منطقه رو اونجور که ادعا می شه به عصر حجر و انسان های ۵ تا ۹ هزار سال قبل ارتباط ندیم، بازم نمی تونیم از تاریخ پرنشیب و فراز این شهر باستانی در دوران جنگ تروژان و قلعه تاریخی اون که همچنان استوار از دوران بیزانس در ورودی جزیره خودنمایی می کنه سخنی به میون نیاورده باشیم.
با این وجود، حال و هوای این روزهای بندرگاه قدیمی بیشتر یادگار به جامونده از قرن هجدهم میلادی است. بندری زیبا که حالا دیگه با رستوران هایی که ماحصل تغییر کاربری انبارهای قدیمی چندصدساله شهرند، بسیار زنده و دوست داشتنی شده است.
بازار کساد این فصل از سال موجب شده تا قدم به قدم شاهد دعوت های گرم صاحبان رستوران با منوهای آماده در دست باشیم و چه ابتکارهایی به کار می برند برای جذب مشتری این جماعت رستوران دار.
هرچند صبحونه پر و پیمون هتل حتی اجازه نیم نگاهی هم به منوهای خوش رنگ و لعاب ترکی نمی ده!
سردی هوا و کمبود مشتری بازار کشتی های مسافربری را هم کساد کرده و تا حوالی ظهر هیچکدومشون برنامه تفریحی گشت دریا نداشتند. تنها حوالی ظهر بود که یکیشون کرکره رو بالا کشید و اونم برای چندتا مسافر محدود تلاش می کرد یه تور گشت دریایی ۲ روز بعد رو با قیمت ۱۰۰ لیر بفروشه! باهاش همکلام که شدیم و گفتیم درست اونور آب تو ترکیه همچین توری فقط ۲۵ لیر قیمت داره که اونم با حاضر جوابی گفت اینجا قبرسه نه ترکیه و ما باید ۳ برابر مالیات بدیم!آخرشم گفت که نهایتا چون مشتری نیست تا حدود ۷۰ لیر می تونه پایین بیاد!
از کنار کشتی های کوچک آروم آروم عبور می کنیم. زرق و برق و ابتکار برخیشون در تزئین کشتی ها بسیار به مذاق معدود گردشگران اون ساعت از صبح خوش می یاد.
به خصوص یکیشون که طرح دزدان دریایی کارائیب داشت.
آروم آروم قدم زنان مسیر روی موج شکن بندر رو تا جایگاه فانوس دریایی پیش رفتیم تا از زیبایی چشم انداز ساحلی با پس زمینه کوه های بش پارماک یا همون ۵ انگشتی و تصویر زیبایی از بندرگاه و قلعه استوار گوشه اون نهایت لذت رو ببریم.
از هر طرف که نگاه می کنی قلعه تاریخی گیرنه همچنان استوار خودنمایی می کنه.
چه عظمتی داشته این عمارت عظیم و خوش تراش.
هرچند فعلا جا گذاشتن عصای سلفی در کنار محدودیت زمان بهانه ای میشه برای به تاخیر انداختن بازدید از این بنای تاریخی!
با این حال از همون پایین کم توجهی برخی بازدیدکنندگان بی فرهنگ که در اون ارتفاع احتیاط لازم رو نمی کنند بیشتر جلب توجه می کنه.
با دل کندن از اون چشم انداز رویایی به کنار اسکله زیبا بر می گردیم.
از روی نقشه پیدا کردن دفتر راهنمای گردشگران سخت نیست! پس با ورود به دفتر راهنمای توریستی بندرگاه، مشتاقانه از دیدنی های شهر می پرسیم؟ اما مسئول مربوطه از اون دسته آدم هاست که قطره چکونی پاسخ می ده و تلاش می کنه با دادن نقشه شهر و چندتا بروشور سر و ته قضیه رو در بیاره!
اما ما با کوله باری از تجربه به این زودی ها که از رو نمی ریم! پس ازش در مورد فستیوال های این هفته می پرسیم و اونم می گه شنبه و یکشنبه فستیوال گل لاله در روستایی در نزدیکی شهر با نام تپه واشی برگزار می شه که می تونه براتون جذاب باشه! بعد هم که بیشتر می پرسیم با دادن بروشور این فستیوال محلی، بر روی نقشه محل حرکت مینی بوس های تپه واشی رو علامت می زنه تا برنامه فردامون از همین الان مشخص شده باشه!
ظهر که حالا دیگه هوا یکم گرمتر هم شده از کوچه پس کوچه های تاریخی شهر به مسجد جامع گیرنه با نام آقا کافر پاشا می رسیم. چند نفری در کوچه اطراف مسجد بساط پهن کردن تا نماز جمعه رو به جا بیارن!
و در گوشه ای هم وضوخانه مسجد با نقش و نگار و خط آشنای اسلامی هویت تاریخی اون رو به روشنی حکایت می کنه!
کمی آن طرفتر در کوچه کناری کلیسای کوچک و ساده سنت اندرو آنجلیکن قرار داره! درها بازند اما کسی نیست! جرات کرده جلوتر می رویم و نهایتا فضای داخلی کلیسا رو هم می بینیم.
چند صندلی ساده و محراب و نهایتا تصویر پوسترهایی بر دیوار!
بدون اینکه کسی بپرسه خرتون به چن من؟
حالا دیگه خورشید وسط آسمون خودنمایی می کنه و گرمای هوا هم بیشتر شده! برنامه بازدید از قلعه تاریخی شهر گیرنه رو به بعد موکول می کنیم و با پای پیاده و فاصله نه چندان زیاد به مرکز شهر بر می گردیم.
بافت تاریخی شهر تا حد قابل توجهی حفظ شده و به همین خاطر میدون اصلی بسیار کوچک و عرض خیابون ها بیشتر شبیه کوچه هستند.
و کوچه ها هم گاهی اونقدر باریک که به قول یزدی ها کوچه آشتی اند که دوستان قهر ناگزیر با عبور از کنار هم آشتی می کنن!
در پارک کنار میدون اصلی، شهرداری ظرف های غذایی برای سگ های ولگرد شهر تعبیه کرده. هر چند آفتاب گرم روز موجب شده تا بیشتر سگ ها ترجیح بدن بعد از صرف غذا زیر مقبره سنگی Baldoken Ottoman دراز بکشن که ناسلامتی خودش یکی از آثارهای باستانی شهر به شمار می یاد.
از گرمای هوا به هایپر مارکت نه چندان بزرگ شهر پناه می بریم. اما چیز دندون گیری در انتظارمون نیست! انگار یکی از سوپرمارکت های دست چندم ترکیه رو رفته باشی؟!
با وجود صبحونه پر و پیمون صبح تمایل چندانی برای صرف نهار نبود اما عبور از کنار رستوران کوچکی که با تصاویر اشتها آور و عطر های دلچسب تاب مقاومت رو از آدم می گرفت بی اختیار به داخل رفتیم.
نام غذاها به زبون ترکی نوشته شده بود و همین موجب شد یک لحظه در تلفظ کوفته رو کوفت بگیم، که البته صاحب رستوران که جوونی حداکثر ۳۰ ساله بود سریع موضوع رو گرفت و دقایقی بعد دوتا ساندویج کوفته که چیزی شبیه کباب تابه ای خودمونه البته با سبزهای معطر و خوش طعمه رو رو میزمون گذاشت.
دقایقی بعد شاگردشم با سینی چای و استکان های کمر باریک رسید که همینم بهانه ای شد تا جاتون خالی بساط چایمونم به راه باشه!
جالب اونکه شاگرد رستوران که بعید بود اختلاف سنی اش با صاحب رستوران بیشتر از ۴-۵ سال باشه، مرتبا رئیسش رو با نام اوستا صدا می کرد!
عصر زیرو رو کردن چندتا کوچه تنگ و ترش شهر رو در دستور کار قرار دادیم. مردمی بیکار با سرگرمی های ساده ای چون بازی دومینو!
بر اساس راهنمای گردشگری و نقشه شهر، هنوز یکی دوتا بنای نیمچه جذاب تاریخی که عبارت بود از گنبد خشتی سیتی وال که حالا فروشگاه صنایع دستی و آثار هنری بود رو پشت سر گذاشتیم و دوباره به سمت ساحل دریا پیش رفتیم.
قدم زدن در ساحل قوسی شکل گیرنه و چشم انداز زیبای مدیترانه نهایتا منجر شد به استراحتی کوتاه در نیمکت های ساحل و در ادامه به ناگاه صدای ساز و دوهل نظامی توجهمون رو جلب کرد و مراسم بالا و پایین بردن پرچم در فضای پارک ساحلی با نظم و ترتیب خاصی برگزار شد.
انگار نه انگار که اینجا قبرسه! همه جا فرهنگ و نفوذ ترک ها از مجسمه آتاتورک گرفته تا واحد پول و حتی پرچم رسمی ترکیه خودنمایی می کنه!
غروب دیگه چیزی از منطقه قدیمی شهر باقی نمونده بود که ندیده باشیم.به جز چشم انداز زیبای قلعه از یکی دورتر!
با این حال زمان انتظار تا اومدن ون رایگان هتل ما رو برای قایقی هم شده در ایستگاه نشوند. حضور هم هتلی های خارجی در ایستگاه و به خصوص زوج مسن آلمانی که مرده انگار به دلیل سکته مغزی بخشی از بدنش فلج بود هم فرصتی برای تامل بیشتر ایجاد کرد. پیرمردی بسیار با انگیزه و خوش مشرب که بدون توجه به محدودیت حرکتی با همه همکلام می شد و با شوخی خنده انرژی مثبت می داد!
شب همون بساط شام و بعدهم وای فای لابی و نهایتا هم هم صحبتی با مصطفی پایانی بود بر یک روز پرکار.
سه شنبه ۱۳۹۵/۰۹/۳۰
نویسنده شیما و علی
منبع وبلاگ شیما وعلی