خاطرات سفر به آسیا
شنبه ۱۳۹۶/۰۲/۲۳
از اونجایکه عصر تا زمان بلیط برگشتمون به گیرنه هنوز ۳ ساعتی باقی مونده بود، سرانجام دل به دریا زدیم و گفتیم جهنم پول، و این شد که تصمیم گرفتیم تا خرابه های شهر تاریخی سالامیس هم بریم و اینجا بود که وارد مذاکره با راننده تاکسی ای شدیم که جلوی سردر اصلی قلعه پارک کرده بود!
راننده نسبتا مسن تاکسی که یکم هم گوشت تلخ بود، اولش خیلی منعطف نشون نداد و نهایتا به زحمت چونه زنی و اینکه حدود نیم ساعت بیشتر اونجا نمی مونیم با رقم ۵۵ لیر برای رفت و برگشت تا خارج شهر به توافق رسیدیم. هرچند ابشون می گفت نیم ساعت نمیشه و حداقل یکساعت اونجا باید بگردید!
در شمال شهر فاماگوسا از خرابه های مدفون شده زیر خاک، امروز بقایای شهری رومی شه دید که قدمت اولیه اون به حدود ۱۱۰۰ سال قبل از میلاد مسیح بر می گرده. شهری با ساختار رومی و سکه هایی که قدمت اونها به ۴ تا ۶ قرن قبل از میلاد مسیح می رسه. هرچند گفته می شه این شهر تاریخی در طول عمر خودش پذیرای امپراتوری های زیادی از آسوری ها، مصر و حتی ایران ها رو تجربه کرده اما اونچیزی که الان به چشم می یاد بیشتر ساخته دست رومی هاست که پس از خرابی های زلزله قرن های اول و چهارم میلادی دوباره توسط کنستانتین دوم بنا نهاده شده!
با این مقدمه اتومبیل ما از جاده های خلوت خارج از شهر به سمت این شهر تاریخی پیش می رفت و کمتر از ۲۰ دقیقه بعد در بیشه زارهای کنار ساحل دریا، بدون وجود مرز یا دیواری که این منطقه رو جدا کنه وارد محوطه این شهر کهن شدیم.
با توقف ماشین جلوی اتاق نگهبانی یکیمون به همراه راننده پیاده شد و تنها مسئول مربوطه بدون اونکه حساب سرنشینان داخل ماشین رو داشته باشه پرسید چندتا بلیط می خواین؟ و جالب اونکه تا آخر کار هم کسی بلیط های نه چند ارزون خریداری شده رو چک نکرد!
با ترک ماشین وقتی به راننده گفتیم کمتر از ۴۰ دقیقه دیگه برمی گردیم اخمش رفت تو هم و گفت زودتر بیاین تا بریم و بعد هم در کافه تریای اونجا نشست و بساط چای رو جور کرد.
محوطه شهر قدیمی بر روی نقشه به سه بخش اصلی تقسیم شده بود. بخش اول سالن های اصلی، معبد زئوس و بناهای قدیمی که البته وقتی وارد شدید به جز بقایای اندکی از سرستون های اون چیز زیادی قایل مشاهده نیست.
با این حال در نقشه حسابی رنگ و لعاب دادن و از بخش های مختلفی مثل استخر، اتاق خنک، حمام و … هم نام بردند که البته عملا چیزی قابل مشاهده نیست!
بیشتر یکسری ستون که احتمالا سقف تالار اصلی قصر رو تحمل می کرده!
در سالن اصلی هنوز بخش هایی از رنگ و لعاب کف پوش سالن های اصلی هم به زحمت قابل تشخیص دادنه!
موزائیک هایی که زمانی رنگ و لعابی تحسین برانگیز داشته!
اما اوج اون را باید اندک مجسمه های باقیمونده و در واقع گل سرسبد مجسمه ها یعنی مجسمه بی سر خوش تراش الهه ای دونست که تقریبا تمام تبلیغات این بنای تاریخی به چشم می خوره!
والبته مجسمه های بی سر سنت هلن که تخریب سرش رو به مسیحیان افراطی نسبت می دن!
در هر حال دیگه چیز زیادی برای دیدن وجود نداشت که بخواد به چشم بیاد. یعنی اگر هم هست بی پولی قبرسی ها هنوز اونا رو از زیر خاک خارج نکرده!
هرچند در اینجا از آثار بجا مانده از فاضلاب قصر هم نگذشته بودند!
با همه این ها طبیعت زیبای بهاری جلوی ویژه به دورنمای خرابه های قصر داده که به خوبی خودنمایی می کنه!
در بخش مرکزی از آمفی تئاتر یاد شده که اونم در عمل زیاد به چشم نمی یاد!
اما در بخش سوم که مکان تئاتر یا همون سکوهای معروف رومی است، می شد به خوبی گذشته پر رمز و راز اون رو تجسم کرد.
بر روی سکوی سیاست، هنوز بقایای ضربات تبرهای سنگین به خوبی به چشم می اومد.
برای لحظاتی هم که شده محوطه رو پر از هیاهوی اون زمان تصور می کنیم هرچند که در این لحظه جز ما بازدید کننده ای رو داخلش نمی بینیم!
جالب اونکه در کل محوطه هیچ اثری از مراقبین و نگهبانان این اثر تاریخی به چشم نمی خوره که شاید برای این تک و توک بازدید کننده هم چندان اقتصادی نباشه!
دقایقی بعد دیگه چیزی نمونده بود که بخوایم ببینیمش و راننده هم که دید ما کمتر از نیم ساعت کارمون طول کشید با لبخندی از رضایت استقبالمون کرد.
ساعتی بعد با بازگشت به داخل محدوده شهر قدیمی و ترک راننده، از اونجا که هنوز ساعتی وقت داشتیم این بار به سمت بالای دیوارهای قلعه حرکت کردیم.
زیباترین چشم انداز از دریا و شهر رو می شد در نمایی از بالا مشاهده کرد و در این بین دیوارهای مرتفع شهر بیشتر از پیش بر عظمت و تسخیر ناپذیری این دژ مستحکم صحه می گذاشت.
از دور استادیوم کوچک شهر که حالا مملو از تماشاگران مشتاق شده خودنمایی می کنه!
هرچند بازهم باید کردیت اصلی رو به کلیسا یا همون مسجد جامع لاله مصطفی پاشا داد که از دور بسیار استوار به چشم می یاد.
حالا دیگه چیز زیادی از این شهر توریستی زیبا باقی نمونده بود که بخوایم ببینیم. به جز سواحل زیبای ماسه ای طلایی رنگش که البته در این فصل سال با سردی نسبی هوا طرفدار زیادی هم نداشت و ماهم فرصتی برای دیدن نداشتیم.
اما بازم گوشه و کنار شهر ما رو به سمت خودش می خواند!
عصر که زمان بازگشت رسیده بود، با خروج از در اصلی قلعه که صبح هم از همونجا وارد شده بودیم می بایست تا ترمینال اتوبوس می رفتیم. در داخل میدون شباهت خیابون های منقطع به هم کمی موجب تردیدمون در انتخاب مسیر شد و از کار افتادن GPS موبایل خدابیامرزمون هم بیشتر شکمون انداخت! و همین بهانه ای شد برای پرسش از زوج جوونی که در خیابون دیدیم و با پیشنهاد سخاوتنمدانشون نه فقط خیابون رو نشون دادند بلکه پیشنهاد کردند چون هم مسیر ما هستند تا اونجا با ما همسفر بشن.
سر صحبت که باز شد فهمیدیم پسر جوون اهل باکو است و اینجا برای تحصیل اومده. از قرار شهر فاماگوستا هم در زمره شهرهای دانشجویی قبرس محسوب میشه که عملا میزبان هزاران دانشجو از کشورهای اطرافه.
ساعتی بعد خسته از گشت روزانه سوار بر مینی بوس به سمت گیرنه پیش می ریم و اینجا دیگه در نزدیکی شهر جلوی فروشگاه زنجیره ای لمار با صدا کردن راننده پیاده می شیم. کلا این سیستم مینی بوس هاشون خیلی برای فرهنگ ما آشنا است و مثل قدیم های تهرون و شاید شهرستون های امروزی مردم سر جاده وای می ایستن و با علامت دست سوار می شن و … !
فروشگاه چیز زیادی برای خرید نداره. همون کالاهای ترک با قیمت های کمی بالاتر!
کلا این کشور اقتصاد قوی نداره و کل درآمدشون جدا از کشاورزی که تاحدودی بخشی از نیاز مردم همونجا رو تامین می کنه بر پایه دانشجویان خارجی، توریسم و البته مقوله ای به نام کازینو است! که این آخری خودش بهانه بزرگی است برای کسب درآمدهای سرشار از توریست های بی نوا!
شب که به هتل بر می گردیم یکی از مشتری های پر و پا قرص این کازینو رو در لابی می بینیم. دختری جوون که از ایران مسافر تورمون شده و کل امروز و دیروز رو در کازینو حضور داشته و تاحالا حدود ۲۰۰ لیر برده! مبلغی که شاید برای دون پاچیدن برای جذب مشتری به اندازه کافی جذاب باشه!
الناز تعریف می کنه که داخل این کازینو ها اونقدر جذاب است که آدم دلش نمی خواد پاش رو بیرون بزاره. انواع خوراکی و نوشیدنی و حتی نهار و شام متنوع و پر پی و پیمون که همگی رایگان سرو می شه تا انگیزه خروج رو برای مشتری فراهم نکنن!
یاد کارتون پینوکیو می افتیم. اون شهربازی معروف که آخر کار همه رو تبدیل به درازگوش می کرد! و همیشه این صاحب کازینو ها هستند که روز به روز ثروتشون اضافه می شه!
خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۶)–روز پنجم- نیکوزیا(لفکوشا)-پایتختی دوپاره ای! (قبرس۶)
دوشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۱۵
خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۶)–روز پنجم- نیکوزیا(لفکوشا)-پایتختی دوپاره ای! (قبرس۶)
صبح پنجمین روز سفر، عزممون رو برای دیدن پایتخت دوپاره قبرسی ها جزم کردیم. شهری که بعد از برداشتن دیوار برلین اکنون تنها پایتخت دوپاره جهان به حساب می یاد. هرچند که هنوز به جز ترکیه هیچ کشوری این نظام دو کشوری رو رسما نپذیرفته!
بازم صبح ترجیح دادیم که با ون رایگان هتل تا مرکز شهر بریم، چرا که ایستگاه مینی بوس ها یا به عبارت خودشون دولموش های نیکوزیا که البته در اصطلاح محلی لفکوشا نامیده می شه درست در همون پارکینگ ایستگاه هتل قرار داشت.
برخلاف فاماگوستا دیگه نیازی به خرید بلیط نبود و دلموش ها پشت سرهم وایساده بودن و مسافران هم با صف یکی یکی سوار می شدن.
در این سفر روزانه یکی از همسفرامون با نام الناز هم ما رو همراهی می کرد. همون دختر تنهای ظاهرا خوش شانس کازینوها! کمتر از نیم ساعت بعد عملا وارد لفکوشا شده بودیم. شهری که در بدو ورود از زرق و برق بیشتری نسبت به سایر شهرهای قبرس برخوردار بود.
با این حال دوری از دریا به نظر می رسید که کمتر برای این شهر کاربرد توریستی رو تعریف کرده باشه.
منطقه شهر قدیمی یا همون Old Town کار رو برای گردشگران این شهر راحت کرده. دیگه دلیلی نداره بخواین کل شهر رو زیر و رو کنین. همون بخش محصور شده منطقه قدیمی تازه اونم نصفش که تو بخش قبرس شمالیه همه چیز رو در برداره! هرچند بعد که واردش می شین در هزار توی کوچه پس کوچه هاش هم به راحتی نمیشه مسیر رو پیدا کرد.
قبل از ورود به منطقه قدیمی از دروازه اصلی قدیمی شهر که در شمال شهر به یادگار مونده از قرن شانزدهم میلادی است و اصطلاحا دروازه گیرنه نامیده می شه مجسمه آتاتورک که همون اول کار خودی نشون می ده!
با عبور از دروازه میشه دفتر راهنمای گردشگران رو درست وسط دروازه پیدا کرد.
با این حال راهنماهای قبرسی با اینکه تسلط کاملی بر زبان دارن اما حوصله توضیح اضافه رو ندارن و معمولا با همون دادن نقشه و توضیح اینکه همه چیز داخل اون علامتگذاری شد سر و ته ماجرا رو هم می یارن!
بر اساس اطلاعات موجود قدمت این منطقه قدیمی که به شکل فعلی قابل مشاهده است به اواسط قرن شانزدهم میلادی می رسه و بازهم در این آبادانی معماران ونیزی هم نقش قابل توجهی داشتند.
دیوارهای آجری شهر قدیمی در مسافت های مشخص به صورت مثلثی بیرون زده و این روند تا مرز فرضی قبرس شمالی و جنوبی ادامه داره و بخشی از شهر قدیمی هم در اختیار همسایگان نه چندان دوست کنونی است!
مسیر اصلی رو در پیش می گیریم و اولین جایی که نمایان می شه موزه صوفیان مولوی است. گردشی کوتاه در حیاط موزه و دیدن کتیبه های به جا مانده با آثار فرهنگی مشترک همراه می شه.
با ادامه دادن مسیر بنای به یادگار مانده از دوران استعمار انگلیسی ها در اوایل قرن بیستم(۱۹۰۱) در قالب دادگاه قضایی با همون معماری انگلیسی رخ می نمایاند.
در کنار این بنا و در وسط مسیر ستون ونتیان(Venetian)قرار داره.
کمی دورتر حمام سنتی شهر با نام بیوک حمام قرار داره که نکته جالب اون برنامه زمانبندی برای استفاده خانم ها و آقایان به صورت مجزا و در ساعات مشخص هم سانس مختلط دارد.
کوچه پس کوچه های منطقه قدیمی شهر با اینکه بافتی ناهمگون از سنت و مدرنتیته رو به بدترین وجهش ترکیب کردن با این حال بازهم این سنگ فرش های سنتی پر شده از قدم های گردشگران اروپایی که بیشترشون از همین منطقه وارد قبرس شمالی می شن.
این مرز نانوشته شده در هیچ یک از نقشه های رسمی دنیا در انتهای همین خیابان کم عرض قرار گرفته که وقتی به آنجا می رسید کیوسک مرزبانی تمیز و مرتبی قرار گرفته است.
و گردشگران اروپایی رو می بینی که پای پیاده به راحتی از کیوسک چندمتر آنطرف تر خیابون عبور می کنن و وارد این بخش از شهر می شن.
گلدان ها و نیمکت هایی وسط مسیر قرار دارند اما از سیم خاردار و نگهبان مسلسل به دست خبری نیست. ظاهرا ما هم می توانیم از مرزیانی شمالی ها بگذریم اما بعید است مرزیان جنوبی ها نه فقط الان بلکه حتی سالها بعد با وجود مهر ورود شمالی ها به ما امکان ورود بدهند.
دست از پا درازتر از مرز مشترک بر می گردیم. بیچاره خونه هایی که در این حدفاصل قرار گرفتن. ۳۰ ساله دستشون به هیچ چیز نمی رسه! حتی می گن خونه هایی تو این مرز قرار گرفتن که نصفشون اینور افتاده و نصف دیگه اون طرف. فرضا طرف دسترسی نداشته تو این سه دهه بره ماشینش رو ورداره بیار این طرف!
با بازگشت از لب مرز وارد کارونسرای قدیمی بیوک خان( Buyuk Khan) به یادگار مونده از قرن شانزدهم میلادی می شیم.
کاروانسرایی با همون سبک معروف شرقی و بنایی گنبدی شکل در مرکز و پله کانی در دو طرف که امکان دسترسی به طبقه دوم رو فراهم می کنه.
گردشگران هم دورتا دور گنبد کاروانسرا را طواف می دهند تا هیچ بخشی از نگاه دوربینشان از قلم نیافتد!
البته حالا دیگه حجره های طبقه دوم با تغییر کاربری، فروشگاههای صنایع دستی شدن تا هرچه بیشتر گردشگران رو جذب کنند.
محصولاتی چون انواع مربا، صابون های دست ساز و گل های مصنوعی و سایر صنایع دستی که عمدتا ساخت ترکیه هستند.
با خروج از کاروانسرا در دل کوچه پس کوچه های شهر قدیمی فرو می ریم. چندتا آثار باستانی علامتگذاری شده نیم بند مثل کلیسای ارمنی ها، مسجد حیدر پاشا(کلیسای کاترین) و مسجدآرباهمت، موزه اصلی شهر و .. خیلی سلیقمون رو جذب نمی کنه.
تا اینکه می رسیم به مسجد سلیمیه. مسجدی که بازهم با تغییر کاربری از کلیسای سنت سوفیه که به یادگار از دوران لوزئیان ها (Lusignan) در قرن سیزدهم میلادی به سبک گوتیک بنا شده بود و روزگاری بزرگترین کلیسای کل جزیره قبرس بود حالا دیگه تموم و کمال با اضافه شدن دو تا مناره یه مسجد بزرگ و زیبا شده!
مناره های بلند به سبک مساجد ترکی با طاق های خوش نقش و نگار ظاهری نسبتا آبرومند به مسجد اصلی پایتخت قبرسی ها داده.
برای دقایقی کوتاه هم که شده در داخل مسجد استراحت می کنیم و زیرچشمی معماری ساده داخلی اون رو که بیشتر به سبک فرانسوی ها است بررسی می کنیم.
با این حال حس و حال داخل مسجد آرامش خاصی رو تداعی می کنه.
عقربه های ساعت یادآوری می کند که باید از مسجد وداع کنیم.
در کوچه کناری فروشگاه بزرگی از صنایع دستی حراج زده، به بهانه خرید چند کوسن ترک، مدل های مختلف رو بررسی می کنیم. انتخاب مشکل است و همین موجب برخورد نه چندان مشتری مدارنه خانوم فروشنده می شود.
در کوچه پس کوچه های محدوده قدیمی پیش می رویم و رسما گم می شیم. و متاسفانه از موبایل شکستمون نمی شه انتظار GPS داشت!
البته گه گداری با دیدن چند اثر آشنا بر روی نقشه مسیر رو جهت یابی می کنیم اما کوچه های تنگ و باریک نظم و نسق درستی ندارند!
ناخودآگاه خود را داخل مدرسه ای می بینیم که کودکان مشغول بازی فوتبال هستند. جلو می رویم و اینجا ترکی الناز به کارمان می یاد و معلم ورزش محبت می کنه و یکی از بچه ها رو از وسط بازی بیرون می کشه و می گه اینارو ببر و راه رو نشونشون بده! پسره اول قر می زنه اما بعد می پرسه بعدش می تونم برم خونه که معلم جواب مثبت می ده.
خیابون اول رو که رد می کنیم پسر زرنگ بادیدن یکی از دوستان ماموریت رو به او محول می کنه و خودش جیم می زنه!
اما پسر دومی فوق العاده مهجوبه! وقتی الناز بهش چیبس تعارف می کنه می گه چون نمک ضرر داره نمی خوره!
عصر دیگه هنگام برگشت فرارسیده. این بار پیدا کردن مینی بوس گیرنه که درست همون جلوی دروازه منطقه قدیمی شهر ایستگاه داره کار سختی نیست!
در طول مسیر با خونواده ایرونی دیگه ای همکلام می شیم. طفلکی ها وقتی قیمت تور ما رو می شنون سرشون سوت می کشه! اونا نفری ۴٫۵ میلیون پول دادن. ما برای دلداری گفتیم درعوض هتلتون ۵ ستاره است اما بعد که فهمیدن تو هتل ما ورود بچه های زیر ۱۲ سال ممنوعه گفتن به خدا ما حاضر بودیم همین پول رو بدیم و تو هتل شما اقامت کنیم. نمی دونین این جماعت ایرونی های تازه به دوران رسیده که هر کدوم هم بچه های لوس و ننرشون رو همراه دارن چه محیط سرسام آوری رو تو هتل براشون درست کردن!
غروب خسته و کوفته به هتل برگشتیم و البته در صف انتظار مینی بوس زوج مسن انگلیسی که روز اول آشنا شده بودیم رو دیدیم و اینجا بود که از فرصت استفاده کردیم و ازش در مورد پارک حفاظت شده خرهای معروف قبرسی پرسیدیم. اونم اول سعی کرد رو نقشه خودمون جاش رو نشون بده اما نقشمون کوچیک بود و اما بعد از یکی دو ساعت دیدیم خانوم مهربون اومده دم اتاقمون تو هتل و برامون یه نقشه کامل آورده تا مکان پارک رو نشون بده. در نزدیکی این منطقه حفاظت شده، چشم انداز بسیار زیبایی هم از مدیترانه با ماسه های طلایی اش وجود داره که ایسکله می نامندش. از دیدنی های این منطقه لاک پشت های خاص این منطقه است. با این حال وقتی فهمیدیم ین مناطق عمدتا چون مسکونی نیست، و تردد وسایل نقلیه عمومی خیلی محدوده و به همین خاطر نمی ارزید با تاکسی اون همه راه رو بکوبیم بریم اونجا که فقط خر ببینیم!
خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۶)–روز ششم- صومعه بلاپایس-دژ گیرنه! (قبرس۷)
جمعه ۱۳۹۶/۰۴/۳۰
خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۶)–روز ششم- صومعه بلاپایس-دژ گیرنه! (قبرس۷)
صبح روز بعد صبحونه رو زودتر خوردیم و با اعتماد به GPS موبایل شکستمون که دوباره راه افتاده بود به سمت بالای جدید مسیر شیب دار خیابون هتل رو ادامه دادیم. بر اساس اطلاعات Maps.Me از هتل تا صومعه معروف بلاپایس حدود ۲۰ دقیقه فاصله داشت. بیخود نبود که نام هتلمون رو بلاپایس گذاشته بودن!
در طول مسیر از کنار ویلاهای خوش ساخت پولدارهای قبرسی عبور می کردیم و گه گاه صدای پارس سگاشون دلمون رو می لرزوند که نکنه در باز باشه بیان سراغمون!
در طول راه، زیبایی های ساحل دریای مدیترانه با اوج گرفتن از زمین و بالا رفتن در دل کوه بیشتر نمایان می شد. با این حال گرمی هوا یکم عرقمون رو درآورد اما همون ۲۰ دقیقه بعد دهکده زیبای سنتی بلاپایس در کنار صومعه کوچکش آشکار شد.
اما قبل از اون بیشتر مناطق اطراف بالای کوه به منطقه نظامی تبدیل شده بود.
همون خیابون های سنگ فرش شده دوست داشتنی و خونه های ساخته شده از سنگ با تزئینات و گلکاری های زیباشون حسابی آدمو سورپرایز می کرد.
سبکی نه چندان غریبه و مشابه با روستاهای دوست داشتنی اروپا.
همه چیز انگار حکایت از عصرهای پر جنبش و شور این تفریگاه خوش منظره رو داشت.
قدمت صومعه تاریخی بلاپایس که اکنون تنها بقایایی از اون به جا مونده به قرن ۱۴ میلادی بر می گرده.
اما از شما چه پنهون بیشتر از اونکه صومعه به دلمون بچسبه، فضای رمانتیک و ویوی مناظر اطرافش دلمون رو برد.
به خصوص رستوران کنار صومعه با محوطه گلکاری شده زیباش و طراحی میزهای مخصوصش که بالکن اش بهترین منظره رو از کوه و سواحل دریای مدیترانه در یک کادر فراهم می کرد.
با همه این ها فضای گلکاری شده محوطه داخل صومعه هم بسیار زیبا و دیدنی بود.
ساعتی بعد برای رسیدن به سرویس رایگان هتل تا مرکز شهر به ناچار باید از این محیط زیبا دل می کندیم.
اما بازهم در مسیر برگشت نمی شد از تماشای همزیستی مسالمت آمیز سبک زندگی سنتی و تحولات مدرن اون به سادگی گذشت.
با همراهی سرویس هتل تا شهر گیرنه، قبل از ظهر به شهر گیرنه رسیدیم و این بار می بایست قلعه قدیمی شهر رو که به یادگار مونده از دوران بیزانس است می دیدیم.
وارد بندرگاه قدیمی گیرنه که می شید، عظمت دژ و باروی بلند قلعه حسابی آدمو رو می گیره!
یجورایی از بیرون ابهت این قلعه قدیمی بیشتر به چشم می یاد.
به خصوص وقتی کنار دستش چشم انداز زیبای دریا رو هم اضافه کنید.
با خرید بلیط ورودی که البته با کارت دانشجویی بین المللی نیم بها بود، از دروازه اصلی قلعه وارد محوطه اصلی شدیم. هرچند بازم کسی بلیط رو چک نمی کرد!
بروشور راهنمای قلعه ساخت اون رو به قرن هفتم میلادی و دورانی که حکومت بیزانس در گیر و دار جنگ مقابل اعراب مسلمون بود عنوان می کرد.
با این حال این دژ مستحکم در قرن ۱۳ میلادی بازهم توسط لوزئیان ها مورد مرمت و بازسازی قرار گرفت. یک قرن بعد قلعه در جنگ تقریبا تخریب شد تا اونکه از سال ۱۴۸۹ تا ۱۵۷۰ میلادی دوباره بازسازی شد.
از اوایل قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم این قلعه به عنوان زندان تغییر کاربری پیدا کرد تا نهایت با استقلال قبرسی ها به عنوان آثار تاریخی ثبت شد.
با این مقدمه مسیر شیبدار سنگ فرش شده قلعه رو تا رسیدن به برج و باروی بالای قلعه دنبال کردیم. اما قبل از اون بیشتر اتاق های تنگ و تاریک میانی با طاق هایی هنرمندانه بیشتر جلب توجه می کرد.
هرچند بازهم همون درد همیشگی محدودیت بودجه از گوشه و کنار تخریب شده قلعه به خوبی نمایان بود.
به دیوارهای فوقانی قلعه که می رسین تازه زیبایی های محیط اطراف جلوه گر می شه.
نمایی زیبا از بندرگاه هلالی شکل با کشتی های تفریحی لنگر انداخته در کنار ساحل در شمال از یکسو … !
و از سوی دیگه درجنوب کوهای سر سبز بش پارماک معروف قبرسی ها که مانند سدی استوار خودنمایی می کنه.
دورتادور برج و باروهای این دژ مستحکم رو در مساحت مستطیلی شکلش دور می زنیم و هرچی جلوتر می رویم نماهای زیباتری از ساحل و بندرگاه و کوه و شهر نمایان می شه.
چه گذشته پر شوری داشتن این بندرگاه زیبا و دژ مستحکمش!
بی اغراق یکی دوساعتی رو محو تماشای زیبایی های اطراف قلعه می شیم.
از بالا به پایین ابهت قلعه بیشتر جلوه گر میشه!
در آخر کار پله ها رو پایین می یایم و وارد محوطه داخلی قلعه می شیم. فضایی تا حدودی سرسبز و درختکاری شده.
بناهای داخلی هم برای جذب گردشگران خارجی با جمع آوری آثار قدیمی حکم موزه رو پیدا کردن.
اما نقطه اوج شون بقایای یه کشتی باری یونانی به جا مونده از قرن چهارم میلادی است.
و البته تلاش هایی برای به تصویر کشیدن فرهنگ مردم این سرزمین.
عصر برنامه بازدید از این دژ قدیمی هم به پایان رسید و حالا دیگه با اینکه چندان گشنه هم نبودیم به بهانه کوفته های خوشمزه ترکی تا رستوران جلوی هایپر مارکت مرکز شهر پیش رفتیم.
بازهم نیم نگاهی به چشم انداز ساحلی زیبا و بعد هم گورستان محقر به جا مانده از گذشته قبرسی ها!
غروب تا قبل از اومدن آخرین سرویس ون هتل، بازهم خیابون های اطراف بخش مرکزی شهر و سواحل زیبای اون رو در نزدیکی سن مرکز نمایش روباز ساحلی پشت سر گذاشتیم.
کلمات کلیدی:سالامیس,شهر سالامیس,سفرنامه سالامیس,سفربه سالامیس,سالامیس آسیا