کوچه ولگردی در لیان – سال ۱۳۹۰
حاصل ماموریتهای سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۰ را ورق میزنیم تا با هم سهیم شویم خاطرات و سفرنامه لیان را
سوار هواپیما که میشوم، طلوع آفتاب را در افق استان فارس نظاره میکنم، ممنونم از خدا بابت این طلوع زیبا، بابت چشمانم، بابت خورشید، بابت هواپیما و …
کوچه ولگردی بافت قدیم بوشهر آغاز میکنم و گم میشوم در کوچه ها
در وسط این بافت قدیم، به یک فضای باز بر میخورم که کوچه ها به آن منتهی میشوند مثل یک میدان، جایی برای برخورد اهالی به یکدیگر جهت سلام و احوالپرسی
کوچه ها تنگاتنگ میرود تا میدان
کوچه ها باید آشتی کنان باشد، در قدیم قهر معنا نداشته است
خانه ها بلند هستن و گردن را باید افراشت تا آسمان را دید
کوچه ولگردی را با درب کردی و کلون شماری ادامه میدهم
راستی ما چقدر برای درب منزل خود ارزش قائلیم؟
آخر آدمی که قرار است در پشت در بماند، از دیدن درب لذت ببرد
دلم برای خودمان میسوزد با این دربهای آهنی بیروح
خدا را میتوان در جای جای کهن محله ها یافت
تمام اینها در بالای دربهای ورودی منازل قرار دارد
هنگام ورود و خروج اهالی و مهمانان، در امان حق باید بود
میروم تا به عمارت طاهری میرسم و موزه مردم شناسی آن
وای خدای من، چه بالکن چوبی زیبایی
بالکن بود در بیرون خانه و روبروی دریا یک دیدگاه داشت و نه بهار خواب
دور تا دور خانه را بالکن فرا گرفته بود، دلباز و روح نواز
این قفلها را دیگر در کجا میسازند به جز چالشتر، آن هم یک نفر
http://www.anobanini.net/forum/showthread.php?2150-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D8%B5%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%B9-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF1390
در این موزه میتوانی دریا را لمس کنی با سکان و اسطرلاب
بوی ماهی و میگو را میتوانی حس کنی در این عمارت
سازها میتوان شنید در این موزه و با موسیقی محلی پرواز کرد در دیار رئیسعلی دلواری
و در آخر نمیدانم متاسف باشم بابت شلنگ کولر گازی که از میان سنگ آسیاب عبور کرده و یا خوشحال به لحاظ فراوانی میراثمان که اینها را هیچ می انگارد
از موزه بیرون می آیم و نظاره گر خلیجی میشوم بیکران به وسعت فارس
اندکی که بیرون می آیی از بوشهر و به سمت گناوه میروی، میتوانی از کنار نخلستانهای آب پخش عبور کنی
و در اینجا میتوانی مزه رطبی که پایش به مرکز نمیرسد را بچشی
من در پایان لازم میدانم از دوست خوبم و برادر عزیزم، آقای ناصر سلطانی کمال تشکر را کنم که مرا ترک نکرد و در کنار من بود.
نویسنده: محمد صادق سبط الشیخ انصاری
منبع : وبلاگ خیم